گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابن یمین

پیش از آندم که بود کون و مکان

بود آن گنج گرانمایه نهان

خود بخود بود پس پرده غیب

فی التجلی بجمال لاریب

همه او بود جز او هیچ نبود

لم یکن قط هبوط و صعود

در کشیده ز همه دامن ناز

فارغست او ز دل اهل نیاز

هیچکس در حرمش راه نداشت

حال واقف دل آگاه نداشت

مظهر حسن جمالش بجلال

مظهر وصف جلالش بکمال

بی می و مطرب همگی در سرور

بی رخ شاهد همه دم در حضور

تا بقیامت سرشان در سجود

تا بابد دیده شان در شهود

غیر تماشای تو کاریش نی

جز بتماشای تو باریش نی

آتش سودای تو بر ما زده

ما همه از بهر تو سودا زده

رحم اگر نیست ترا با منت

ایمه من دست من و دامنت

بر سر کوی تو غریبم بسی

غیر تو کس نیست که پرسد کسی

رحم بجان من دلخسته کن

هر چه بود غیر تو وارسته کن

از همه نومید-امیدم بتست

تکیه گه بخت سعیدم بتست

دیده بجز روی تو وا کی کنم

چشم از آن چهره غطا کی کنم

خود برخ خود نگران اینهمه

خود ز پی خویش دوان اینهمه

هر دو جهان را همه یکسو کنم

روی از آنپس بسوی او کنم

رویتو از عین عیان دیده ام

سویتو بیشرح و بیان دیده ام

منتظر ماه جمال توام

در طلب بزم وصال توام

هر که برد بر در تو انتظار

نیست عجب گر بنشیند بیار

در طلبش بسکه دویدیم ما

لیک بگردش نرسیدیم ما

باد صبا را بدرش راه نی

هیچکس از ذات وی آگاه نی

بهر تو در ملک وجود آمدیم

از غم این بود و نبود آمدیم

در دو جهان جز تو مرادم نبود

غیر توام بند و گشادم نبود

روی من و خاک سر کوی تو

چشم من و گوشه ابروی تو

در نظرم غیر جمال تو نیست

میل دلم جز بوصال تو نیست

تو بمن و من شده بیخود بتو

نیست کسی محرم این گفتگو

خاک در یار هوائی شدم

جز در او نیست در دیگرم

گرچه سرم لایق این در نبود

لیک مرا تحفه بجز سر نبود

ابن یمین چاره اینکار چیست

آنکه دوا میکند این درد کیست

ختم سخن اینکه خراب توایم

مست ز یکجرعه شراب توایم

از سر مستی همه ایهوشیار

گر سخنی رفت تو معذور دار