پیش از آندم که بُوَد کون و مکان
بود آن گنج گرانمایه نهان
خود به خود بود پس پرده غیب
فی التجلی به جمال لاریب
همه او بود جز او هیچ نبود
لم یکن قط هبوط و صعود
درکشیده ز همه دامن ناز
فارغست او ز دل اهل نیاز
هیچکس در حرمش راه نداشت
حال واقف دل آگاه نداشت
مظهر حسن جمالش به جلال
مظهر وصف جلالش به کمال
بی می و مطرب همگی در سرور
بی رخ شاهد همه دم در حضور
تا به قیامت سرشان در سجود
تا به ابد دیدهٔشان در شهود
غیر تماشای تو کاریش نی
جز به تماشای تو باریش نی
آتش سودای تو بر ما زده
ما همه از بهر تو سودا زده
رحم اگر نیست ترا با منت
ای مه من دست من و دامنت
بر سر کوی تو غریبم بسی
غیر تو کس نیست که پرسد کسی
رحم به جان من دلخسته کن
هر چه بود غیر تو وارسته کن
از همه نومید-امیدم به توست
تکیهگه بخت سعیدم به توست
دیده بجز روی تو وا کی کنم
چشم از آن چهره غِطا کی کنم
خود به رخ خود نگران این همه
خود ز پی خویش دوان این همه
هر دو جهان را همه یکسو کنم
روی از آن پس به سوی او کنم
روی تو از عین عیان دیدهام
سوی تو بی شرح و بیان دیدهام
منتظر ماه جمال توام
در طلب بزم وصال توام
هر که برد بر در تو انتظار
نیست عجب گر بنشیند به یار
در طلبش بسکه دویدیم ما
لیک به گردش نرسیدیم ما
باد صبا را به درش راه نی
هیچکس از ذات وی آگاه نی
بهر تو در ملک وجود آمدیم
از غم این بود و نبود آمدیم
در دو جهان جز تو مرادم نبود
غیر توام بند و گشادم نبود
روی من و خاک سر کوی تو
چشم من و گوشه ابروی تو
در نظرم غیر جمال تو نیست
میل دلم جز به وصال تو نیست
تو به من و من شده بیخود به تو
نیست کسی محرم این گفتگو
خاک در یار هوائی شدم
جز در او نیست در دیگرم
گرچه سرم لایق این در نبود
لیک مرا تحفه بجز سر نبود
ابن یمین چاره اینکار چیست
آنکه دوا میکند این درد کیست
ختم سخن اینکه خراب توایم
مست ز یک جرعه شراب توایم
از سر مستی همه ای هوشیار
گر سخنی رفت تو معذور دار