گنجور

 
ابن یمین

صاحب صاحبقران والا علاء ملک و دین

مهترانرا داد دادی داد این کهتر بده

مانده ام چون مهره اندر ششدر رنج خمار

بنده خود را خلاص از رنج این ششدر بده

چون بیایم در پی اینقطعه سوی بزم تو

ساقی خود را بفرما کش یکی ساغر بده

خاطرم در مدح تو پرورد گوهر چون صدف

چون توئی گوهر شناس انصاف این گوهر بده

شکر شکرت غذای طوطی طبع منست

طوطی طبع مرا دائم ازین شکر بده

بکر فکرم نو عروس آمد بخدمت لطف کن

از قبول خود برای زینتش زیور بده

بارها ابن یمین را داده‌ای سوگندها

تا کی از سوگند آخر چیزکی دیگر بده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode