گنجور

 
ابن یمین

شرف دولت و دین زبده اصحاب کرم

ای بذاتت هنر و فضل تولا کرده

ابر کلک گهر افشان تو مانند صدف

دهن آز پر از لؤلؤ لالا کرده

چشم بد دور ز خط تو که هر نقطه او

سطح کافور پر از عنبر سارا کرده

دی ز یاران که چو بختند مقیم در تو

بتولای تو از غیر تبرا کرده

ورقی چند بمن داد عزیزی و برآن

رأی عالیت اشاره بسوی ما کرده

که ز اشعار خود اینچند ورق بیضا را

دارم امید بتو نامه سودا کرده

کردم اثبات بفرمان تو ابیات برو

ز آنچه زین پیشترک داشتم انشا کرده

بجناب تو فرستادم و عقلم میگفت

کای تو بسیار از این ساده دلیها کرده

مثلت هست چو تاجر که رود از پی سود

بسوی بصره و سرمایه ز خرما کرده

تو فرشته صفتی ز ابن یمین در گذران

کلماتی که بر او دیو وی املا کرده