گنجور

 
ابن یمین فریومدی

ز هی سعادت من گر نسیم باد شمال

که در ادای رسالت بود چو روح الامین

رساند از من دلخسته مختصر سخنی

بسمع اشرف دارای ملک و داور دین

محیط و مرکز جود آن کریم دریا دل

که در مکان کرم ذات اوست با تمکین

سپهر حشمت و رفعت جهان فضل و هنر

نظام دولت و دین سرور زمان و زمین

بگوید ار چه بود قدرتم بدولت تو

که سبز خنگ فلک را درآورم در زین

ولی زگردش گردون قوی ضعیف تنم

چنانکه می نتوانم که گردم اسب نشین

و گر چه پیر مسیحا دمم ولی نبود

مسیح وار بخر بر نشستنم آئین

پیاده نیز نیارم که در سفر باشم

بهر کجا که روی همچو بخت با تو قرین

چو از ملازمت و بندگی گزیرم نیست

مرا الاغ مگر استری دهی پس ازین