گنجور

 
ابن یمین

چون به سخن دم زند طوطی طبع خوشم

کز شکر آرد به بار شاخ نبات سخن

مرده صد ساله را زنده کند گر زند

آتش طبعم بر او آب حیات سخن

ز ابن یمین خیره شد چشم خرد کو چسان

کرد چو عیسی به دم زنده رفات سخن

خواست دلم تا سخن پیش بزرگی برد

گفت خرد کامدت وقت وفات سخن

من ز مدیح کسی اجر ندارم طمع

مدحت اینها مرا هست زکات سخن

گرچه ز دیوان کس تا به کنون نامده‌ست

هیچ براتی مرا بهر صلات سخن

بنده ز دیوان خود از پی هر کس که خواست

در همه عالم روان کرد برات سخن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode