گنجور

 
ابن یمین

شکرها واجب که نفس سرکش بدخوی را

رایض عقلم بزیر زین همت رام کرد

بود در آغاز کارم-دل چو گردون بیقرار

چون بدید انجام آن نیکو چو قطب آرام کرد

عمر ضایع میشد اندر پختن سودای خام

پخته نبود هر که زینسان کارهای خام کرد

عقل پیر از راه شفقت گفت با من کای جوان

هر که کرد آغاز کاری فکرت انجام کرد

مرغ جانرا کاشیان برسد ره و طوبی سزد

از برای دانه نتوان پای بند دام کرد

چون شنید ابن یمین فرمان سلطان خرد

نفس سرکش امتثال از کام و از ناکام کرد

کنج عزلت با فراغ خاطریرا همتش

بارگاه هر امیری و وزیری نام کرد

 
 
 
وحشی بافقی

چرخ نیلی خم پلاسم برد و ازرق فام کرد

و ز تپانچه روی من رنگ پلاسم وام کرد

واعظ قزوینی

کامران شد، هر که او قطع نظر از کام کرد

نامور شد تا نگین پهلو تهی از نام کرد

بیدل دهلوی

شب‌ که دل از یأس مطلب باده‌ای در جام‌ کرد

یک جهان حسرت به توفان داد و آهش نام‌کرد

برنمی‌آید سپند من به استیلای شوق

از جرس باید دل بی‌انفعالم وام‌ کرد

چشم من شد پرده ی زنبور و بیداری ندید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه