گنجور

 
ابن یمین

ای نسیم صبحدم بگذر بخاک درگهی

کز جلالت با سپهر هفتمین پهلو زند

پیش بلقیس سلیمان مرتبت کز خلق او

هر نسیمی طعنه ئی بر نافه اهو زند

عرضه دار اول زمین بوس رهی زانو زده

چون رهی را نیست راه آنکه خود زانو زند

پس بگو ای آنکه عدلت هست تا حدیکه نیست

شاهباز تند را یارا که بر تیهو زند

چون روا داری که چوپان تو اندر ملک من

ترکتازی آرد و صد چوب بر هندو زند

خوش نگردد خاطر ابن یمین از عدل تو

تا نگوئی چوب یا ساقش پس از یرغوزند

 
 
 
سوزنی سمرقندی

هرکه خواهد کز شرف بر آسمان پهلو زند

چنگ در فتراک صاحبدولتی چون تو زند

وانکه یک گام از خط فرمان تو یکسو زند

چرخ نگذارد مران یک گام را تا دو زند

دهر بر اعدای تو تیغ از دل و بازو زند

[...]

طغرل احراری

از نگه تیری به جانم آن کمان‌ابرو زند

شکر الطافش مرا بر تن سر از هر مو زند

تاب لعل میْ‌پرستش قیمت از گوهر برد

نسخ بازار شکر را او ز گفتگو زند

مردم چشمش مرا از شش جهت تسخیر کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه