غزل شمارهٔ ۵۴۳
دری از اسباب ما و من به حق پیوستن است
قطره را از خودگستن دل به دریا بستن است
سبحهٔ من ناله را با عقد دل پیوستن است
همجو مژگان سجدهام چشم از دو عالم بستن است
تا توانی گاهگاهی بیتکلف زیستن
زین تعلقها که داری اندکی وارستن است
با درشتان جز به ترک راستی صحبت مخواه
نقش را بیکجنهادی با نگین ننشستن است
عافیت احرامی عشاق، سعی نارساست
شعلهها را داغ گشتن نقش راحت بستن است
در گلستان خرام او، ز هر نقش عدم
رنگ و بوی گل کمینساز ادای جستن است
الفت بعد از جدایی سخت محکم میشود
رشته را پیوند دشوار است تا نگسستن است
گر تامل محرم سامان این دریا شود
از تهیدستیگهر همچون حباب آبستن است
تاکی ای بیدرد دل را خوار خواهی دشتن
شیشهٔ دریهبر سنگشزدننشکستن است
سعی بیدردان به باد هرزهگردی میرود
موج خون شو، اینفس گر با دلت پیوستن است
همچو دریا بیدل آسان نیستکسب اعتبار
درخور امواج اینجا رو به ناخن خستن است
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: بیدل نشر نگاه | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.
عبذالغفار نوشته:
مصرع اول چنین اصلاح شود :
دوری از اسباب ما و من ، به حق پیوستن است
قطره را از خود گسستن ، دل به دریا بستن است
و مصرع نهم :
تا کی ای بیدرد ، دل را خوار خواهی داشتن
شیشهٔ داری ، که بر سنگش زدن ، نشکستن است
👆☹