غزل شمارهٔ ۳۲۸
به نمود هستی بیاثر چه نقاب شقکنم از حیا
تو مگر به من نظریکنیکه دمی عرقکنم از حیا
اگرم دهد خط امتحان، هوسکتاب نه آسمان
مژه بر هم آرم ازین وآن همه یک ورق کنم ازحیا
چهکنم ز شوخیطبع دون،قدحینزد عرقم بهخون
که ببوسم آن لب لعلگون سحری شفقکنم ازحیا
ز تخیلیکه به راه دین غم باطلم شده دلنشین
به من اینگمان نبرد یقینکه خیال حق کنم از حیا
چوز خاک لالهبرون زند، قدحشکسته بهخون زند
هوسی اگربه جنون زند به همین نسق کنم ازحیا
زکمالم آنچه بههم رسد، نه زلوحونی زقلم رسد
خط نقش پا بهرقم رسدکه منشسبقکنم از حیا
بهامید وصل تونازنین،همه رانثار دل استو دین
من بیدل وعرق جبینکه چه در طبقکنم ازحیا
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: متفاعلن متفاعلن متفاعلن متفاعلن | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: بیدل نشر نگاه | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.
بیژن نوشته:
http://mehrnews.ir/NewsDetail.aspx?NewsID=1576974
👆☹
رسته نوشته:
حیا
به حیای تو لب جان فزا، عرق گران کنم از حیا
ز قدومت ای دم زندگی، رخم ارغوان کنم از حیا
تو چه آیتی دم و بحر خون؟ همه کهکشان چکیده ای
بوی و جان همه به تو شد روان، که روان روان کنم از حیا
به طواف جان رود آسمان، که شود امانت خاکیان
بر و بار او بچکد به جان، خوی شرم جان کنم از حیا
ز کجایی ای شرف قِدم، همه دردی و همگی الم
شده زخم تو همگی کرم، که نه پانسمان کنم از حیا
به امید رشذ تو نازنین، همه شب دعا کنمت غمین
ننشیند ار به هدف یقین، قد خود کمان کنم از حیا
مه آسمان همه شب روان، ز چهار و ده چو شود دوان
بگدازد از غم آن نهان، تن و جان چنان کنم از حیا
بنشینم و بنشانمت، به دل صبور مراقبان
غم دل بگویمت از شبان، ز شبان نهان کنم از حیا
ز لبش حیا چو برون زند، دل رسته را به جنون زند
خرد و جنون چو به خون زند، بن آشیان کنم از حیا
چه بگویم ای سر سروران، به وقاحتی مکن الصلا
ز دم سیاوش و کربلا، رخم ارغوان کنم از حیا
👆☹