گنجور

 
بیدل دهلوی

به صد وحشت رفیق آه بی تاثیر گردیدم

ز چندین رنگ جستم تا پر این تیر گردیدم

به دوش شعله چندین دود بست امید خاکستر

به صبحی تا رسم مزدور صد شبگیر گردیدم

براین خوان هوس از انفعال ناگوارایی

به هر جا نعمتی دیدم ز خوردن سیر گردیدم

حیا کو تا بشوید سرنوشت غم نصیبم را

که با این نقش رنج خامهٔ تقدیر گردیدم

غبارم را خط نارسته پنهان داشت از یادش

به گرد خاطرش گردیدم اما دیر گردیدم

ندیدم باریاب آستان عفو طاعت را

در جرات زدم منت کش تقصیر گردیدم

چو رنگم نی بهاری بود در خاطر جوش گل

به امید شکستی گرد صد تعمیر گردیدم

خیال دی بر امروزی‌ که من دارم شبیخون زد

جوانی داشتم تا یادم آمد پیرگردیدم

به ایجاد نم اشکی قیامت کرد نومیدی

کشیدم ناله‌ها تاکلک این تصویرگردیدم

صدای پر فشان عالم آزادی‌ام بیدل

کز افسردن غبارکوچهٔ زنجیرگردیدم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode