گنجور

 
ابوالفضل بیهقی

ذکر حال تلک الهندو

این تلک پسر حجّامی‌ بود ولکن لقائی‌ و مشاهدتی و زبانی فصیح داشت و خطّی نیکو بهندوی‌ و فارسی. و مدّتی دراز بکشمیر، رفته بود و شاگردی کرده و لختی زرق‌ و عشوه‌ و جادویی‌ آموخته. و از آنجا نزدیک قاضی شیراز بوالحسن آمد و بدو بگروید، که هر مهتر که او را بدید، ناچار شیفته او شد، و از دست وی عملی کرد و مالی ببرد و تن پیش نهاد . و قاضی فرمود تا او را از هر جانبی‌ بازداشتند. و تلک حیله ساخت تا حال او با خواجه بزرگ احمد حسن، رضی اللّه عنه، رسانیدند و گفتند شرارت قاضی دفع تواند کرد، و میان خواجه و قاضی بد بود، خواجه توقیعی سلطانی‌ فرستاد با سه خیلتاش تا علی‌رغم‌ قاضی را تلک را بدرگاه آوردند و خواجه احمد حسن سخن او بشنود و راه بدیه‌ بود و درایستاد تا رقعت او بحیلت بامیر محمود، رضی اللّه عنه، رسانیدند، چنانکه بجای نیاورد که خواجه ساخته است و امیر خواجه را مثال داد تا سخن تلک بشنود و قاضی در بزرگ بلائی افتاد. چون این دارات‌ بگذشت، تلک از خواصّ معتمدان خواجه شد و او را دبیری و مترجمی کردی با هندوان، همچنان که بیربال‌ بدیوان ما، و کارش بالا گرفت. و بدیوان خواجه من که بوالفضلم وی را بر پای ایستاده‌ دیدمی که بیرون دبیری و مترجمی پیغامها بردی و آوردی؛ و کارها سخت نیکو برگزاردی چون خواجه را آن محنت افتاد که بیاورده‌ام و امیر محمود چاکران و دبیرانش را بخواست تا شایستگان را خدمت درگاه فرمایند، تلک را بپسندید و با بهرام ترجمان‌ یار شد و مرد جوانتر و سخن- گوی‌تر بود، و امیر محمود چنین کسی را خواستی، کارش سره‌ شد. سلطان مسعود را در نهان خدمتهای پسندیده کرد که همه هندوان کتور و بعضی را از بیرونیان‌ در عهد وی آورد و وی با چون محمود پادشاهی خطری بدین بزرگی بکرد . چون شاه مسعود از هرات ببلخ رسید و کار ملک یکرویه شده بود و سوندهرای‌ سپاه سالار هندوان بر جای نبود، تلک را بنواخت و خلعت زر داد و طوق زرّین مرصّع بجواهر در گردن وی افکند و وی را خیل‌ داد، و مرد نام گرفت و سرای پرده خرد و چتر ساخت و با وی طنبک‌ میزدند، طبلی که مقدّمان هندوان را رسم است، و علامت منجوق‌ با آن یار شد و هلمّ جرّا تا کارش بدان پایه رسید که در میان اعیان می‌نشست در خلوت و تدبیرها تا بچنین شغل که بازنمودم‌ از آن احمد ینالتگین دست پیش کرد که تمام کند و بخت و دولتش آن کار براند و برآمد، و لکلّ امر سبب، و الرّجال یتلاحقون‌، و خردمندان چنین اتّفاقها غریب ندارند که کس از مادر وجیه‌ نزاید و مردمان میرسند، امّا شرط آن است که نام نیکو یادگار مانند.

و این تلک مردی جلد آمد و اخلاق ستوده نمود و آن مدّت که عمر یافت، زیانیش نداشت که پسر حجّامی بود. و اگر با آن نفس و خرد و همّت اصل بودی نیکوتر نمودی، که عظامی‌ و عصامی بس نیکو باشد. ولکن عظامی بیک پشیز نیرزد چون فضل و ادب نفس و ادب درس ندارد و همه سخنش آن باشد که پدرم چنین بود. و شاعر سره گفته است. شعر:

ما قلت فی نسب لو قلت فی حسب‌

لقد صدقت ولکن بئس ما ولدوا

و درین عصامی و عظامی ارجوزه‌ و بیتی چند یاد داشتم، نبشتم، شعر:

نفس عصام سوّدت عصاما

و علّمته الکرّ و الأقداما

و صیّرته ملکا هماما

و قول الآخر فی العظامیّ الأحمق‌ :

إذا ما المرء عاش بعظم میت‌

فذاک العظم حیّ و هو میت‌

یقول بنی لی الآباء بیتا

فهدّمت البناء فما بنیت‌

و من یک بیته بیتا رفیعا

و یهدمه فلیس لذاک بیت‌

و چنان خواندم که مردی خامل ذکر نزدیک یحیی بن خالد البرمکی آمد و مجلس عام‌، از هر گونه مردم کافی و خامل‌ حاضر؛ مرد زبان برگشاد و جواهر پاشیدن‌ گرفت و صدف برگشادن. تنی چند را از حاضران عظامیان‌ حسد و خشم ربود، گفتند:

زندگانی وزیر دراز باد، دریغا چنین مرد، کاشکی او را اصلی بودی. یحیی بخندید و گفت: «هو بنفسه اصل قویّ‌ » و این مرد را برکشید و از فحول مردمان روزگار شد.

و هستند درین روزگار ما گروهی عظامیان با اسب و استام‌ و جامه‌های گران مایه و غاشیه‌ و جناغ‌ که چون بسخن گفتن و هنر رسند، چون خر بریخ بمانند و حالت و سخنشان آن باشد که گویند پدر ما چنین بود و چنین کرد؛ و طرفه‌ آنکه افاضل و مردمان هنرمند از سعایت و بطر ایشان در رنج‌اند. و اللّه ولیّ الکفایة .

و چون شغل نامه‌ها و مثالهای تلک راست شد، امیر مسعود، رضی اللّه عنه، فرمود تا وی را خلعتی سخت فاخر راست کردند، چنانکه در آن خلعت کوس و علم بود. او خلعت بپوشید و امیر وی را بزفان بنواخت و لطف بسیار فرمود. و دیگر روز تعبیه‌ کرد و بباغ فیروزی‌ آمد و امیر برنشست تا لشکر هندو بر وی بگذشت بسیار سوار و پیاده آراسته بسلاح تمام‌ و آن سواران درگاهی‌ که با وی نامزد شده بودند فوجی با اهبتی‌ نیکو، که قاضی شیراز نبشته بود که آنجا مردم بتمام‌ هست، سالاری باید از درگاه که وی را نامی باشد، و تلک پیاده شد و زمین بوسه داد و برنشست و اسب «سالار هندوان» خواستند و برفت روز سه شنبه نیمه جمادی الأخری.

و امیر نماز دیگر این روز بکوشک‌ دولت بازآمد بشهر. و دیگر روز بکوشک سپید رفت و آنجا نشاط کرد و چوگان باخت و شراب خورد سه روز، و پس بباغ محمودی آمد و بنه‌ها آنجا آوردند و تا نیمه رجب آنجا بود. و از آنجا قصد قلعت غزنین کرد، و سرهنگ بوعلی کوتوال میزبان بود، آنجا آمد روز پنجشنبه بیست و سوم رجب و چهار روز آنجا مقام کرد، یک روز مهمان سرهنگ کوتوال و دیگر روز حشم مهمان امیر بودند. و روز دیگر خلوت کرد، گفتند: مثالها داد پوشیده‌ در باب خزائن که حرکت نزدیک بود، و شراب خوردند با ندیمان و مطربان، و غرّه شعبان را بکوشک کهن محمودی بازآمد بشهر.