و روز دوشنبه هشتم صفر خواجه بزرگ احمد عبد الصّمد در رسید غانما ظافرا که بزرگ کاری بر دست وی برآمده بود بحدود ختلان و تخارستان و آن نواحی را آرام داده و حشمتی بزرگ افتاده و نواحی را بحاجب بزرگ بلگاتگین سپرده، بحکم فرمان عالی که رسیده بود و بازگشته، و وی را استقبال بسزا کردند.
چون نزدیک امیر رسید بسیار نواخت یافت برملا، و با وی همان ساعت خالی کرد.
صاحب دیوان رسالت آنجا بود، از وی شنیدم که امیر وزیر را گفت: کار تخارستان و ختلان منتظم گشت بجدّ و سعی نیکوی خواجه، و شغل هرون نیز ان شاء اللّه که بزودی کفایت شود، و ترکمانان در رمیدند و برفتند و معظم ایشان از سوی باورد و نسا خویشتن را به فراوه انداختند و لشکری قوی در دم ایشان رفت با پیری آخور سالار و چند حاجب و مقدّم با نامتر، و عبدوس کدخدای و مشیر و مدبّر آن لشکر است، و سوری نیز از نشابور بفرمان از راه استوا با قدر حاجب و شحنه نشابور و طوس ساخته بدین لشکر پیوندند؛ و بازنگردند از دم خصمان تا آنگاه که در کوه بلخان گریزند. و علف و آلت بیابان هر چه ازین بابت بباید، سوری با خود ببرده است. و رای ما بر آن جمله قرار گرفته است که سوی مرو رویم و این زمستان آنجا باشیم تا کارها بتمامی منتظم شود. خواجه درین باب چه گوید؟ احمد گفت: رای درست جز این نیست که بدین رای و تدبیر خوارزم بدست بازآید و این ترکمانان از خراسان برافتند و دیگر روی زهره ندارند که از جیحون گذاره شوند . امیر گفت: بازگردید تا درین کارها بهتر بیندیشیم که هنوز روزی چند اینجا خواهیم بود.
ایشان بازگشتند. و خواجه بخیمه خویش رفت، بزرگان و اعیان و حشم بخدمت و سلام نزدیک وی رفتند.
روز یکشنبه چهاردهم صفر طاهر دبیر را با چند تن و بو المظفر حبشی را که صاحب برید بود از ری بیاوردند خیلتاشان بیبند و بر در خیمه بزرگ و سرای پرده بداشتند بر استران در کنیسها و امیر را آگاه کردند، فرمود که بخیمه حرس باز باید داشت. همگان را بازداشتند. و نماز دیگر امیر بار داد و پس از بار عراقی دبیر به پیغام میرفت و میآمد سوی ایشان و آخر آن بود که بوالمظفّر را هزار تازیانه بعقابین بزدند- و این مردی بود سخت کاری و آزاد مرد، بغایت دوست صاحب دیوان رسالت، امّا صاحب دیوان دم نیارست زدن که امیر سخت در خشم بود- و پس از وی چهارتن را از اعمال طاهر و کسان وی بزدند هزارگان ؛ و طاهر را هم فرمود که بباید زد، امّا تلطّفها و خواهشها کردند هر کسی تا چوب ببخشید؛ و طاهر را بهندوستان بردند و بقلعتگیری بازداشتند و دیگران را بشهر سرخس بردند و بزندان بازداشتند. و بونصر عنایتها کرد در باب بو المظفّر تا وی را نیکو داشتند، و یک سال محبوس بماند و پس فرصت جستند و عنایت کردند تا خلاص یافت. و طاهر از چشم امیر بیفتاد و آبش تیره شد، چنانکه نیز هیچ شغل نکرد و در عطلت گذشته شد نعوذ باللّه من انقلاب الحال .
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.