گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابوالفضل بیهقی

چون ازین سخن فارغ شد، اعیان ری در یکدیگر نگریستند و چنان نمودند که دهشتی‌ و حیرتی سخت بزرگ بدیشان راه نمود و اشارت کردند سوی خطیب شهر- و مردی پیر و فاضل و اسنّ‌ و جهان گشته بود- او بر پای خاست و گفت: زندگانی ملک اسلام دراز باد، اینها در این مجلس بزرگ و این حشمت از حد گذشته از جواب عاجز شوند و محجم‌ گردند؛ اگر رای عالی بیند، فرمان دهد یکی را از معتمدان درگاه تا بیرون بنشیند و این بندگان آنجا روند که طاهر دبیر آنجا نشیند و جواب دهند. امیر گفت: نیک آمد. و اعیان ری را بخیمه بزرگ آوردند که طاهر دبیر آنجا می‌نشست- و شغل همه بر وی می‌رفت‌ که وی محتشم‌تر بود- و طاهر بیامد بنشست و پیش وی آمدند این قوم و با یکدیگر نهاده بودند که چه پاسخ دهند. طاهر گفت:

سخن خداوند شنودید، جواب چیست؟ گفتند: زندگانی خواجه عمید دراز باد، همه بندگان سخن بر یک فصل‌ اتفاق کرده‌ایم و با خطیب‌ بگفته و او آنچه از زبان ما بشنود با امیر بگوید. طاهر گفت: نیکو دیده‌اید تا سخن دراز نشود، جواب چیست؟

خطیب گفت: این اعیان و مقدّمان گروهی‌اند که هر چه ایشان گفتند و نهادند، اگر دو بار هزار هزار درم در شهر و نواحی آن باشد، آن را فرمان بردار باشند و می‌گویند:

قریب سی سال بود تا ایشان در دست دیلمان اسیر بودند و رسوم اسلام مدروس‌ بود که کار ملک از چون فخر الدّوله‌ و صاحب اسمعیل عباد بزنی و پسری عاجز افتاد و دستها بخدای، عزّوجلّ، برداشته تا ملک اسلام را، محمود، در دل افکند که اینجا آمد و ایشان را فریاد رسید و از جور و فساد قرامطه‌ و مفسدان برهانید و آن عاجزان را که ما را نمی‌توانستند داشت‌، برکند و از این ولایت دور افگند و ما را خداوندی گماشت‌ عادل و مهربان و ضابط، چون او خود بسعادت بازگشت و تا آن خداوند برفته است، این خداوند هیچ نیاسوده است و نمد اسبش‌ خشک نشده است؛ جهان می‌گشاد و متغلّبان‌ و عاجزان‌ را می‌برانداخت‌، چنانکه اگر این حادثه بزرگ مرگ پدرش نیفتادی، اکنون ببغداد رسیده بودی و دیگر عاجزان و نابکاران را برانداخته و رعایای آن نواحی را فریاد رسیده [و] همچنین حلاوت عدل‌ بچشانیده‌ ؛ و تا این غایت که رایت‌ وی بسپاهان بود، معلوم است که اینجا در شهر و نواحی ما حاجبی بود شحنه‌ با سواری دویست، و کسی را از بقایای مفسدان زهره نبود که بجنبیدی که اگر کسی قصد فسادی کردی و اینجا آمدی و شوکتش هزار یا دو هزار یا کمتر و بیشتر بودی تا ده هزار، البتّه‌ جوانان و دلیران ما سلاح برداشتندی و بشحنه خداوندی پیوستندی تا شرّ آن مفسدان به پیروزی خدای‌، عزّوجلّ، کفایت کردندی؛ و اگر این خداوند تا مصر میرفتی، ما را همین شغل میبودی‌، فرق نشناسیم میان این دو مسافت و اگر خداوند چون از شغلها که پیش دارد، فارغ گشت- و زود باشد که فارغ گردد، چه پیش همّت بزرگش خطر ندارد- و چنان باشد که بسعادت اینجا بازآید و یا سالاری فرستد، امروز بنده و فرمان بردارند، آن روز بنده‌تر و فرمان بردارتر باشیم که این نعمت بزرگ را که یافته‌ایم، تا جان در تن ماست، زود زود از دست ندهیم و اگر امروز که نشاط رفتن‌ کرده است، تازیانه‌یی اینجا بپای کند، او را فرمان بردار باشیم، سخن ما اینست که بگفتیم. و خطیب روی بقوم کرد و گفت: این فصل که من گفتم، سخن شما هست؟ همگان گفتند: هست، بلکه زیاده ازینیم در بندگی.

طاهر گفت: جزاکم اللّه خیرا، سخن نیکو گفتید و حقّ بزرگ راعی‌ بجای آوردید. و برخاست نزدیک امیر رفت و این جواب بازگفت. امیر سخت شادمانه شد و گفت: ای طاهر، چون سعادت آید، همه کارها فراخور یکدیگر آید ؛ سخت بخردوار جوابی است و این قوم مستحقّ‌ همه نیکوییها هستند. بگوی تا قاضی و رئیس و خطیب و نقیب علویان‌ و سالار غازیانرا خلعتها راست کنند هم اکنون، از [آن‌] رئیس و نقیب علویان و قاضی زر و از آن دیگران زراندود، و بپوشانند و پیش‌آر تا سخن ما بشنوند و پس با مرتبه‌داران‌ از آن سوی شهر گسیل‌شان کن‌ هرچه نیکوتر.

طاهر برخاست و جائی بنشست و خازنان‌ را بخواند و خلعتها راست کردند.

چون راست شد، نزدیک اعیان ری بازآمد و گفت: جواب که داده بودید، با خداوند بگفتم، سخت خوش و پسندیده آمد و اعیان شما را که بر شغل‌ اند، خلعتی با نام و سزا فرمود؛ مبارک باد، بسم اللّه‌، بجامه خانه باید رفت تا بمبارکی پوشیده آید. سیاه- داران‌ پنج تن را به جامه خانه بردند و خلعتها بپوشانیدند. و پس طاهر نزدیک امیر رفت و جمله اعیان ری را پیش آوردند. امیر ایشان را بنواخت و نیکویی گفت و ایشان دعای فراوان کردند و بازگشتند؛ و مرتبه‌داران ایشان را سوی شهر بردند بر جمله‌یی‌ هر چه نیکوتر. و مردم شهر بسیار شادی کردند و بی اندازه درم و دینار انداختند و مرتبه‌داران را به نیکوئی و خشنودی بازگردانیدند.