گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

ای دختر خوب نازنین من

پروانه ماه مه جبین من

تو بخت منی در آستان من

تو دست منی در آستین من

از مادر مهربان جدا گشتی

گشتی به سویس همنشین من

دیدی پدرت ز رنج نالانست

از روی وفا شدی قرین من

می کوشی و یک‌زمان نه‌ای فارغ

از تسلیت دل غمین من

ای مرهم سینهٔ فکار من

و ای مونس خاطر حزین من

هرچند بهار من ز من دور است

هستی تو بهار دلنشین من

دیدار تو هست لاله‌زار من

رخسار تو هست فرودین من

موی تو خمیده ضیمران من

روی تو شکفته یاسمین من

با مهر تو از فلک ندارم باک

برخیزد اگر فلک به کین من

هرچندکه کودکی‌، بزرگ آمد

قدر تو به چشم تیزبین من

با این خرد وکمال و زیبایی

فرزند منی و جانشین من

خوی تو و روبت ای پری آمد

شایستهٔ مدح و آفرین من

یزدانت جزای خیر فرماید

ای دختر خوب نازنین من

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode