آوردهاند که روزى سلطان محمود بخواجه حسن میمندى که وزیر او بود گفت: آیا شخصى باشد که فالوده نخورده باشد. وزیر گفت: اى پادشاه! بسیارند که فالوده نخوردهاند و ندانند. پادشاه گفت: چنین کسى نیست. وزیر میگفت هست و پادشاه میگفت نیست، تا آخر الامر مبلغى زر مهیا کرده مابین ایشان شرط شد که اگر وزیر چنین کسى پیدا کند مبلغ زر را از پادشاه بگیرد و اگر پیدا نکند وزیر آن مبلغ را دادنى باشد. پس از این قرار وزیر بتفحص چنان کسى بیرون آمد، گذرش ببازار گوسفند فروشان افتاد، از قضا لر سرحدیرا دید، با خود گفت: که این جماعت در سر حد بودهاند و معمورى و آبادى ندیدهاند، پس آن شخص لر را بخدمت پادشاه آورد، پادشاه فرمود که قدرى از فالوده آورند. پادشاه بآن مرد لر گفت: هرگز از این نعمت چیزى خوردهیى؟. مرد لر گفت: خیر پادشاه نخوردهام!. پادشاه گفت: میدانى این چه چیز است و چه نام دارد؟. مرد لر گفت: نامش بیقین نمیدانم، اما بگمان من چیزى میرسد، در آن سر حد که ما هستیم مردیست که از ما بعقل و ادراک قابل و برتر است و هر ساله یکمرتبه بشهر میآید، از قضا یکروزى از شهر آمده بود و میگفت در شهر حمامهاى خوب بهم میرسد، بنده را گمان چنین است که این حمام است. چون پادشاه این را شنید بسیار بخندید و فرمود که مبلغ مذکور را بوزیر بدهند. وزیر گفت: پادشاها! بفرما تا دو سر بدهند، زیرا دو سر بردهام، چه که این مرد نه فالوده و نه حمام را دیده!. پادشاه فرمود تا دو سر بدهند. پس اى عزیز من! تا کسى چیز را ندیده باشد و نخورده باشد چه داند چیست و چه لذت دارد. پس هر چه خداوند عالمیان خلق کرده است از براى این است که ایشان آن را ببینند و بخورند و بنوشند و ببویند و تمتع یابند و الا خلق نمىشد، پس خداوند عالمیان این نعمتها را از براى بندگان خلق کرده است و براى ایشان حلال و طیب و طاهر گردانیده و فرمود: کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ. پس ظاهر و هویدا شد که خوردن نعمت و استعمال نعمتهاى الهى سبب فهمیدن و فهماندن قدرت کامله است و جمیع امور از خوردن و نخوردن و گفتن و نگفتن و پوشیدن و نپوشیدن، از احوال و اوضاع که عادیه بشریه است و در این باب حرف بسیار است، لکن از این بیان ظاهر شد که در مغازه نشینى و ترک صحبت مردم نفعى نمیباشد و فایده نمىرسد، و سریق سلوک و میانهروى پسندیده و اولى است. پس اى موش! دانستى و فهمیدى؟!، اکنون اگر حرفى دارى بگو! موش گفت: حالا وقت تنگ است و وقت نماز میگذرد و گفتگوى زیاد سبب میشود که نماز ما و شما فوت شود، الحال برویم بعبادت مشغول گردیم، اگر عمر باقى باشد وقت دیگر صحبت میتوان داشت. گربه گفت: اى موش! نماز را شرایط بسیار است، از جمله شروط و حدث و اخلاص است و خالى بودن از شرکت و عناد و رشک و حسد، و بدل پاک بجناب اقدس الهى روى آوردن نه مثل آن ترک که گریه در خدمت واعظ میکرد. موش گفت: چگونه بوده؟ آن را بیان فرما تا بشنویم! گربه گفت:
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: روزی سلطان محمود از وزیر خود، خواجه حسن میمندی، پرسید آیا کسی هست که فالوده نخورده باشد؟ وزیر گفت بله، پادشاه میخواست ثابت کند که چنین شخصی وجود ندارد. پس شرطی گذاشتند که اگر وزیر چنین کسی را پیدا کند، از پادشاه طلا میگیرد. وزیر به جستجوی آن شخص پرداخت و به گوسفندفروشان برخورد. در آنجا مرد لری را دید که تا آن روز نه فالوده و نه حمام را تجربه نکرده بود. پادشاه از او خواست که از فالوده بخورد و وقتی فهمید که حتی اسمش را نمیداند، خندید و به وزیر گفت که باید دو برابر طلا به او بدهند. پادشاه نتیجه گرفت که تنها کسانی که چیزهایی را تجربه نکردهاند، نمیتوانند درکی از لذت آنها داشته باشند. این داستان نشان میدهد که استفاده از نعمتها و تجربیات زندگی برای درک بهتری از دنیا ضروری است و اینکه کنارهگیری و دوری از مردم سودی ندارد. بعد از این گفتگو، موش و گربه به نماز و عبادت اشاره کردند و اهمیت اخلاص و شرایط نماز را متذکر شدند.
هوش مصنوعی: روزی سلطان محمود به وزیرش، حسن میمندى، گفت: آیا کسی هست که فالوده نخورده باشد؟ وزیر پاسخ داد که بسیاری هستند که آن را نخوردهاند و نمیدانند. پادشاه بر این عقیده بود که چنین کسی وجود ندارد و پس از بحث و توافقی، شرط کردند که اگر وزیر بتواند چنین کسی را پیدا کند، مبلغی از پادشاه بگیرد و اگر نتواند، باید مبلغ را خودش بدهد. وزیر پس از جستجو، به بازار دامفروشان رفت و با شخصی لر مواجه شد. او فکر کرد که این افراد به خاطر زندگی در مناطق دورافتاده، چیزی از زندگی شهری و خوشگذرانیها نمیدانند. لذا وزیر این لر را به حضور پادشاه آورد. پادشاه از او پرسید که آیا هرگز فالوده خورده است؟ مرد لر پاسخ داد که نه. پادشاه پرسید که آیا میداند این چیست و چه نام دارد؟ لر گفت که نمیداند، اما فکر میکند احتمالاً چیزی شبیه حمام است که یک بار یکی از اهالی شهر از آن حرف زده بود. پادشاه با این پاسخ خندید و دستور داد تا مبلغ مورد توافق را به وزیر بدهند. وزیر گفت که همچنین به دو برابر این مبلغ نیاز دارد، چرا که آن مرد نه فالوده را دیده و نه حمام را! بنابراین پادشاه با این درخواست موافقت کرد. این مسئله نشان داد که درک و لذت از نعمتها زمانی ممکن است که آنها دیده و تجربه شوند. خداوند همه این نعمتها را برای مخلوقاتش خلق کرده و به آنها اجازه داده که از آن بهرهبرداری کنند. در نتیجه، این به ما یادآوری میکند که نباید از اجتماعات انسانی دور شد و باید از نعمتهای زندگی استفاده کرد. در ادامه، بین موش و گربه بحثی درباره اهمیت عبادت و شرایط آن شکل گرفت که گربه بر این موضوع تاکید داشت که عبادت باید خالصانه و بدون کینه و حسادت باشد. موش به این موضوع اشاره کرد که زمان محدود است و باید به عبادت پرداخت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.