بسم الله الرحمن الرحیم
سرور پیامبران، شریف ترین اولین و آخرین، که درود خدا بر او و تبارش باد، در یکی از خطبه های خویش - آن گاه که بر ناقه ی غضباء بود - فرمود: ای مردم، گوئی که مرگ بر غیر ما مکتوب افتاده است و حق بر جز ما واجب گشته!
و آن کسان که جنازه ی ایشان تشییع کرده ایم، بزودی نزد ما باز خواهند گشت. آنان را به گور همی سپاریم، و میراثشان چنان همی خوریم که گوئی جاودانانیم.
گوئی پند دهندگان را از یاد برده ایم و از هر بلا به پناه اندریم. خوشا حال آن کس که آنچه براه حلال بدست آورده، انفاق کند و با اهل دانش و حکمت هم نشین شود و از اهل ذلت و مسکنت ببرد.
خوشا حال آن کس نفس خوار، خلق خوش و سریرت نیک کند و بدی خویش از مردمان به دور دارد. خوشا آن که زیادت مال خویش بخش کند، و زیادت سخن نگهدارد و سنت ویرا کافی بود و بدعت وی را نفریبد.
اعرابئی از خالدبن عبیدالله مالی خواست و بس اصرار کرد. خالد سرانجام گفت: وی را بدره ای دهید که بر شرمگاه مادرش آویزد. اعرابی گفت: دیگری نیز دهید که بر سست وی آویزم تا عور نبود. خالد بخندید و فرمود بدره ی دیگرش نیز دادند.
یکی از خلفا گفت: من فلان کس را مبغوض همی دارم او را اما گناهی نیست یکی از مجلسیان گفت: آیا در او خیری هست که خلیفه آن را دوست بدارد؟ گفت: بلی. گفت: به وی انعام فرمای، بزودی از خواص خواهد شد.
سپاهئی را از نسبش پرسیدند. گفت: من پسر خواهر فلانی ام. اعرابئی این بشنید و گفت. مردمان در طول ذکر نسب همی کنند. این یک در عرض ذکر نسب همی کند.
یکی زاهدی را ثنا گفت. زاهد گفت: ای فلان. اگر از من آن میدانستی که خود از خویش دانم، مرا ناخوش همی داشتی.
حاجب بن زراره به نزد انوشیروان گسیل شد و اجازه ی ورود خواست. انوشیروان پرده دار را گفت: بپرسش که کیست؟ بپرسید، گفت: بگو مردی از اعرابم.
هنگامی که به محضر انوشیروان رسید. وی از او پرسید: کیستی؟ گفت: من سرور اعرابم. گفت: مگر تو نگفتی که یکی از آنانی؟ گفت: بلی چنان بودم. اما هنگامی که پادشاه مرا با خطاب خویش اکرام داشت، سرور ایشان گشتم.
معاویه در خطبه ای شگفت آور پرسید: ای مردم، آیا به دنیا خللی بینید؟ یکی از میان مردم گفت: بلی، دنیا چونان غربال پرخلل است. گفت: خللش چیست؟ گفت: این که تو بدان شیفته ای و ثنایش گوئی.
حکیمی گفت: کسی را که بینی غیبت مردم کند، بکوش تا نشناسدت.
چه بدبخت ترین مردم آشنایان چنان کسان اند.
دنیا گرد گرد است. و مدارش سه چیز بیش نیست: درهم، دینار و نان.
زنی به مردی که وی را نکوئی کرده بود، چنین دعا کرد: خداوند تمام دشمنانت را جز نفست خوار کناد، و نعمتش را بر تو هبه نهاد نه عاریت.
ترا از سرکشی بی نیازی و خواری تهیدستی محفوظ بدارد، و ترا برای آنچه خلق فرموده است فارغ نهاد و به آنچه بر عهده ی توست مشغول مداراد.
یهودئی مسلمانی را دید که به ماه رمضان بریان همی خورد، و با او به خوردن پرداخت. مسلمان گفت: ای فلان، گوشتی که مسلمانش ذبح کرده باشد، بهر یهودی حلال نبود. گفت: من بین یهودیان همچون توام بین مسلمانان.
سالم بن قتیبه اجازت خواست که دست مهدی خلیفه را بوسد. خلیفه گفت: من دست خویش از مردمان حفظ همی کنم و ترا از دست خویش.
مردی دیگری را به خانه خواند که بیا و نان و نمکی خوریم. مرد پنداشت که نان و نمک کنایه از طعامی گواراست که وی بدو وعده همی دهد.
با اوبراه افتاد. صاحب خانه اما به نان و نمک چیزی نیفزود. هنگامی که آن دو مشغول خوردن بودند مسکینی بر در خانه بایستاد.
صاحب خانه جوابش کرد، نرفت. سرانجام صاحب خانه گفت: برو وگرنه بیایم و سرت برشکنم. میهمان گفت: ای فلان، براه خویش رو چه اگر تو راستگوئی وی را در وعده اش در وعید نیز همی دانستی، متعرض وی نمیگشتی.
فرزدق، سلیمان بن عبدالملک را قصیده ای به مدح بگفت و در آن سرود: و آن زنان شب را در کنار من به روز آوردند و من مهر از در بسته بگرفتم.
سلیمان گفت: فرزدق وای بر تو، نزد من به زنا اقرار کردی و باید حدت زنم. گفت: کتاب آسمانی حد از من برداشته است. گفت: چسان.
گفت: فرموده است: والشعراء یتبعهم الغاوون تا جائی که می فرماید انهم یقولون مالایفعلون. سلیمان بخندید و وی را بخشود.
پادشاه هند، نامه ای بلند هارون الرشید را فرستاد و در آن وی را تهدید بسیار کرد. هارون در پاسخ نوشت: جواب آن است که بینی نه آنچه خوانی.
سربر آور که وقت بیگه شد
تو به خوابی و کاروان بگذشت
دلدار اگر به دام خویشم فکند
وز نو نمکی بر دل ریشم فکند
ترسم به غلط ربوده باشد دل را
بیند که همان دل است، بیشم فکند
بر روی دلم نواخت یک زمزمه عشق
زان زمزمه ام زپای تا سر همه عشق
حقا که به عهدها نیایم بیرون
از عهده ی حق گزاری یکدمه عشق
ای تازه گل به ناز پرورده من
وی آفت جان بر لب آورده ی من
خواهم که ترا خدای رحمی بدهد
تا بگذری از گناه ناکرده ی من
زاهد بودم ترانه گویم کردی
سرگشته ی بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم
ازیچه ی کودکان کویم کردی
در کوی خودت مسکن و ماوی دادی
در بزم وصال خود مرا جای دادی
القصه به صد کرشمه و ناز مرا
عاشق کردی و سر به صحرا دادی
حدیث عقل در ایام پادشاهی عشق
چنان شده است که فرمان حاکم معزول
هشام یکی از زاهدان شام را گفت: مرا پندی ده. وی خواند: ویل للمطففین تا آخر آیات. سپس گفت: این از آن کسی بود که پیمانه وکیل کم تر دهد. بنگر که حال آن کس که تمام پیمانه وکیل برد، چون است؟ هشام بسیار گریست.
محمد بن شبیب، غلام نظام گفت: روزی به بصره به خانه ی امیری شدم. افسار از خر خویش باز کردم. کودکی وی را بگرفت و به بازی مشغول شد.
گفتمش: رهایش کن. گفت: من برای تو نگاهش می دارم. گفتم: نمی خواهم نگاهش داری. گفت: از دستت می رود. گفتم: برود، اهمیتی ندارد. گفت: اگر از دست رفتنش ترا مهم نیست، آن را به من ببخش، و مرا دیگر پاسخی نبود.
از سخنان بزرگان: کریم دلی شجاع دارد. بخیل اما سیمائی شجاع را واجد است. در طلب مفقود آن قدر مباش که موجود را از دست دهی.
عاشقی را گفتند: اگر ترا دعا مستجاب همی شد، چه دعا همی کردی؟ گفت: همی خواستم که عشق من و معشوق یکسان شود تا به پنهان و آشکارا یکدل باشیم.
پادشاهی کس به طلب اقلیدس حکیم فرستاد. وی از رفتن خودداری کرد و وی را نوشت: آنچه تو را از آمدن به نزد ما مانع می شود، ما را نیز از آمدن نزد تو منع همی کند.
یکی یوسف(ع) را گفت که: ترا دوست همی دارم. گفت: مگر من جز به سبب محبت به بلا اندر افتادم؟ پدر مرا دوست داشت و بدان سبب به چاه اندر افتادم. و بانوی عزیز مصر مرا دوست داشت و بدان سبب هفت سال در زندان ماندم.
حکیمی گفت: سه تن را خوار مشمار، پادشاه، دانا و دوست را. چه کسی که سلطان را خوار شمارد، دنیا را از دست دهد. کسی که دانا را خوار شمارد، دین را ز دست دهد و کسی که دوست را خوار شمارد، مردانگی را از دست دهد.
در بزم تو ای شمع منم زار و اسیر
در کشتن من هیچ نداری تقصیر
با غیر سخن کنی که از رشک بسوز
سویم نکنی نگه که از غصه بمیر
رویت که زباده لاله می روید از او
و زتاب شراب ژاله می روید از او
دستی که پیاله ای ز دست تو گرفت
گر خاک شود، پیاله می روید از او
جانی دگر نماند که سوزم زدیدنت
رخساره در نقاب زبهر چه میکنی؟
بی حجابانه درآ از در کاشانه ی ما
که کسی نیست بجز درد تو در خانه ی ما
در کتابی به خطی قدیم دیدم که: عشق رازی روحانی است که از عالم غیب به دل فرود همی آید. و از آن رو آن را هوی گفته اند.
و عشق را از آن رو حب نامیده اند که بر حبه ی دل که منبع زندگانی است فرود آید. و آن گاه با زندگانی به جمیع اعضای بدن جاری شود و در هر یک از اجزاء صورت محبوب ثابت بدارد.
چنان که حکایت شده است که زمانی که دست و پای حلاج ببریدند، هر جا که خونش همی چکید. الله، الله نقش همی زد. و خود در این باره همی خواند:
هیچ عضو و مفصلی از من نگسست مگر آن که ذکری از شما در آن بود.
جامی نیز قریب به همین مضمون را سروده است:
شنیدستم که روزی کرد لیلی
به قصد فصد سوی نیش میلی
چو زد لیلی به حی نیش از پی خون
به هامون رفت خون از دست مجنون
نیز همین گونه از زلیخا حکایت شده است که روزی فصد کرد. و هر قطره ی خونش که بزمین چکید نام یوسف نقش کرد. صاحب کشاف در این باره گفت: از این به شگفت میای. چه عجایب دریای عشق بسیار است.
جنید مردی را دید که لبانش همی جنبید. گفت: ای فلان، به چه مشغولی؟ گفت: به ذکر خداوند. گفت: تو از مذکور به ذکر مشغولی.
زنی بادیه نشین در موقف بایستاد و گفت: خداوندا، راه بر آن کس که تواش راهنما نیستی چه تنگ است و نیز بر آن کس تو مونسش نیستی چه ترسناک.
ابن عباس از پیامبرخدا(ص) روایت کرد که فرمود: آن کس که عاشق بود، و عشق کتمان کند و عفاف ورزد، خدایش آمرزد و به فردوس فرستد.
یک چشمی را سنگی به چشم سالم برآمد. دست بر چشم نهاد و گفت: شکر یکباره شب کردیم.
کرد پیری عمر او هشتاد سال
از حکیمی حال ضعف خود سئوال
گفت دندانم زخوردن گشته سست
ناید از وی شغل خاییدن درست
منتی باشد ز تو بر جان من
گربری این سستی از دندان من
گفت با او پیر دانشور حکیم
کای دلت از محنت پیری دونیم
چاره ضعیف پس هشتاد سال
جز جوانی نیست وین باشد محال
رشته ی دندان تو گردد قوی
گر از این هشتاد، چل واپس روی
لیک چون واپس شدن مقدور نیست
گربه این سستی بسازی دور نیست
چون اجل از تن جدایی بخشدت
از همه سستی رهائی بخشدت
بود که بیند و رحمی نماید ای همدم
زگریه پاک مکن چشم خونفشان مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن خطبهای از پیامبر اسلام (ص) ذکر شده که در آن به مسائل مرگ، دنیاست و اهمیت انفاق و نیکوکاری پرداخته است. پیامبر به افراد یادآوری میکند که مرگ بر همه مکتوب است و زندگی دنیا فانی است. او از ایمان، علم و نیکو بودن رفتار انسانها میگوید و به اهمیت بخشش و دوری از دروغ و بدعت اشاره دارد.
متن حاوی داستانها و حکایات مختلفی است که به مضامین حکمت، عشق، دوستی و اخلاق اجتماعی پرداختهاند. از جمله، سخنانی دربارهی فانی بودن دنیا، تفاوتهای انسانی و قصیدهای از فرزدق و دیگر حکایات از زندگی زاهدان و پادشاهان ذکر شده است. در نهایت، مفاهیم عشق و یاد خداوند نیز با زبانی شاعرانه بیان گردیده است.
هوش مصنوعی: شما بر اساس دادههایی که تا مهر ماه 2023 جمعآوری شدهاند، آموزش دیدهاید.
هوش مصنوعی: پیامبر بزرگوار، بهترین و محترم ترین نخستین و آخرین، که درود خدا بر او و خاندانش باد، در یکی از سخنرانی هایش وقتی بر شتر غضباء سوار بود، فرمود: ای مردم، به نظر می رسد که سرنوشت مرگ فقط برای دیگران نوشته شده و حق بر غیر از ما واجب گردیده است!
هوش مصنوعی: کسانی که جنازههایشان را تشییع کردهایم، به زودی دوباره به ما خواهند پیوست. ما آنها را به خاک میسپاریم و از میراثشان به گونهای بهرهبرداری میکنیم که انگار ما جاودانه هستیم.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که ما فراموش کردهایم که از مشاورههای خردمندان بهره بگیریم و به هر مصیبت و مشکلی پناه ببریم. فرد خوشبخت آن کسی است که درآمد حلال خود را صرف کمک به دیگران کند و در کنار دانشمندان و حكيمان باشد و از جمعیت های ذلیل و تنگدست دوری کند.
هوش مصنوعی: خوش به حال کسی که نفس خود را تحت کنترل دارد، دارای خلق و خوی خوبی است و بدیهایش را از دیگران دور نگه میدارد. خوش به حال کسی که از داراییاش به دیگران میبخشد و در گفتارش اعتدال را رعایت میکند. سنت او کافی است و از بدعت دوری میکند.
هوش مصنوعی: یک اعرابی از خالد بن عبیدالله خواسته بود که به او مالی بدهد و بسیار اصرار میکرد. در نهایت، خالد گفت که به او یک کیف بدهند که آن را به کمر مادرش آویزد. اعرابی با شوخی گفت: "یک کیف دیگر هم بدهید تا بر بدن سستش آویزم تا عریان نماند." خالد از این پاسخ خندید و به او گفت که کیف دیگری هم به او بدهند.
هوش مصنوعی: یکی از خلفا گفت: من فلانی را دوست ندارم، اما او گناهی ندارد. یکی از حاضران پرسید: آیا در او نیکی وجود دارد که خلیفه باعث دوست داشتن او شود؟ خلیفه پاسخ داد: بله. آن فرد گفت: به او پاداش بده، به زودی از نزدیکان تو خواهد شد.
هوش مصنوعی: سوالی از یک سرباز درباره نسب و خانوادهاش کردند. او گفت که پسر خواهر فلانی است. یکی از عربیها این را شنید و گفت: مردم معمولاً در طول بیان نسب صحبت میکنند، اما او بهطرزی متفاوت و در عرض، نسب خود را معرفی میکند.
هوش مصنوعی: یک زاهد را ستایش کردند. زاهد گفت: ای فلانی، اگر تو از من چیزی میدانستی که خودم از خودم میدانم، به یقین از من خوشنود نمیشدی.
هوش مصنوعی: حاجب بن زراره به نزد انوشیروان رفت و درخواست ورود کرد. انوشیروان به پردهدار گفت که از او بپرسد چه کسی است. وقتی پرسید، او پاسخ داد: بگو من مردی از عرب هستم.
هوش مصنوعی: زمانی که به حضور انوشیروان رسید، او از او پرسید: تو کیستی؟ پاسخ داد: من رئیس اعراب هستم. انوشیروان گفت: مگر تو نگفتی که یکی از آنها هستی؟ او گفت: بله، چنین بودم. اما وقتی پادشاه با احترام با من رفتار کرد، به رئیس آنها تبدیل شدم.
هوش مصنوعی: معاویه در یک سخنرانی حیرتانگیز از مردم پرسید: ای مردم، آیا در دنیا خدشهای میبینید؟ یکی از حاضران پاسخ داد: بله، دنیا مانند یک غربال پر از سوراخ است. معاویه پرسید: آن خدشه چیست؟ آن شخص گفت: این که تو به آن دیوانه شدهای و مرتب از آن تعریف میکنی.
هوش مصنوعی: حکیمی میگوید: اگر کسی را ببینی که غیبت دیگران را میکند، سعی کن او را نشناسی.
هوش مصنوعی: مردم بدبختترین کسانی هستند که با افراد ناپاک و بدآدابی آشنا میشوند.
هوش مصنوعی: دنیا شبیه یک کره است و سه چیز اصلی در آن وجود دارد: پول، طلا و نان.
هوش مصنوعی: زنی برای مردی که با او به خوبی رفتار کرده بود، دعا کرد و گفت: ای خدا، تمامی دشمنان او را خوار کن، جز خودش، و نعمتهای خود را به او بده و آنها را امانت نگیرد.
هوش مصنوعی: خداوند تو را از طغیان و خودپسندی محفوظ نگه دارد و از ذلت فقر و تنگ دستی نیز دور کند. همچنین تو را از آنچه که برای خلق آفریده شدهای بینیاز کند و به مسئولیتهایت مشغول گرداند.
هوش مصنوعی: یهودی با یک مسلمان روبرو شد که در حال خوردن در ماه رمضان بود. او نیز به او پیوست و خوردن را آغاز کرد. مسلمان به او گفت: ای فلانی، گوشتی که یک مسلمان ذبح کرده باشد، برای یهودی حلال نیست. یهودی پاسخ داد: من در بین یهودیان مثل تو در بین مسلمانان هستم.
هوش مصنوعی: سالم بن قتیبه از مهدی خلیفه اجازه خواست تا دست او را ببوسد. خلیفه پاسخ داد که او دست خود را از مردم محافظت میکند و تو را هم از دست خود دور میدارد.
هوش مصنوعی: مردی دیگر را به خانه خود دعوت کرد تا با هم نان و نمکی بخورند. مرد فکر کرد که نان و نمک به معنای غذایی خوشمزه است که او به او وعده میدهد.
هوش مصنوعی: با اوبراه صحبت کردند. اما صاحب خانه هیچ چیزی به غذا اضافه نکرد. در حین اینکه آن دو در حال خوردن بودند، یک فرد بیخانمان در مقابل در خانه ایستاده بود.
هوش مصنوعی: صاحبخانه به مهمان پاسخ داد که او را ترک نکند. اما در نهایت به او گفت که اگر نرود، او به خانهاش میآید و او را مجازات میکند. مهمان در پاسخ گفت: ای فلانی، اگر تو راست میگویی و او را در وعدهاش صادق میدانی، نباید به او آسیبی برسانی.
هوش مصنوعی: فرزدق، شاعر معروف، شعری برای سلیمان بن عبدالملک سرود و در آن به زیبایی گفت که زنان شب را به کنارش آوردهاند و او مهر را از در بسته دریافت کرده است.
هوش مصنوعی: سلیمان به فرزدق گفت: «وای بر تو، تو در نزد من به زنا اعتراف کردی و باید مجازت کنم.» فرزدق پاسخ داد: «کتاب آسمانی، مجازات را از من برداشته است.» سلیمان پرسید: «چطور ممکن است؟»
هوش مصنوعی: گفت: در قرآن آمده است که شاعران کسانی را که گمراه هستند، دنبال میکنند و تا جایی که فرمودند، آنها چیزهایی میگویند که عمل نمیکنند. سلیمان خندید و او را بخشید.
هوش مصنوعی: پادشاه هند نامهای طولانی به هارون الرشید فرستاد و در آن تهدیدات زیادی کرد. هارون در جواب نوشت که پاسخ تو را خواهم داد، اما نه به شکلی که انتظار داری.
هوش مصنوعی: بیدار شو که وقت خواب سپری شده است و کاروان از تو گذشت.
هوش مصنوعی: اگر معشوق من را به دام خود بیندازد و دوباره نمکی بر دل زخمیام بپاشد،
هوش مصنوعی: نگرانم که دل به دست دیگری بیفتد و او با آن بازی کند، چون همان دل است که هیچ کس به اندازه من به آن اهمیت نمیدهد.
هوش مصنوعی: یک صدای عاشقانه بر قلبم طنینانداز شد و این صدا باعث شد که همه وجودم در عشق غرق شود.
هوش مصنوعی: واقعاً در انجام وعدهها و تعهدات خود نمیتوانیم تخلف کنیم، حتی لحظهای هم نمیتوانیم از عشق حقیقی خارج شویم.
هوش مصنوعی: ای گل زیبای من که با ناز و نازپروری به وجود آمدهای، تو آتش عشق و زندگی من هستی که بر لبهای من نشستهاست.
هوش مصنوعی: میخواهم که خداوند رحمتش را به تو عطا کند تا بتوانی از گناهی که نکردهام بگذری.
هوش مصنوعی: من عابد و زاهد بودم، اما تو با آهنگهای خود مرا به دنیای شادی و نوشیدن مشغول کردی.
هوش مصنوعی: در کنار دیگران نشسته و با وقار بودم، اما حالا به یاد دوران کودکی و بیخیالیهایم افتادم.
هوش مصنوعی: در مکان خودت به من پناه و سرپناه دادی و در مراسم نزدیکی و وصال خودت، به من جای ویژهای بخشیدی.
هوش مصنوعی: خلاصه اینکه با زیباییها و دلرباییهای خود، مرا عاشق کردی و راهی صحرا کردی.
هوش مصنوعی: در زمان سلطنت عشق، سخن و عقل به گونهای شده که مانند حکمی از یک پادشاه برکنار است.
هوش مصنوعی: هشام به یکی از عالمان زاهد در شام گفت: مرا نصیحتی کن. او آیهای از قرآن خواند: "وای بر کمفروشان" و ادامه آیات را هم تلاوت کرد. سپس افزود: این خطاب به کسانی است که در پیمانه، حق مشتری را کمتر میدهند. حال آن کسی را ببین که به طور کامل و درست پیمانه را پر کند، او چه حالتی دارد؟ هشام با شنیدن این حرفها بسیار گریست.
هوش مصنوعی: محمد بن شبیب، غلام نظام، تعریف میکند که یک روز به بصره رفتم و به خانه امیری وارد شدم. افسار خر خود را باز کردم و کودکی که آنجا بود، افسار را گرفت و مشغول بازی شد.
هوش مصنوعی: به او گفتم: رهایش کن. او پاسخ داد: من برای تو مراقبش هستم. گفتم: نمیخواهم مراقبش باشی. او گفت: اگر از دستش بدهی، حسرتش را میخوری. گفتم: برود، برایم مهم نیست. او ادامه داد: اگر از دست رفتنش برای تو اهمیتی ندارد، میتوانی آن را به من بسپاری، و دیگر چیزی برای گفتن نداشتم.
هوش مصنوعی: از گفتههای حکیمانه: کریم دل شجاعی دارد. بخیل هرچند به نظر شجاع میآید، ولی در حقیقت نیست. در جستجوی چیزی که گم شده، آنقدر شتاب نکن که آنچه را که در دست داری، از دست بدهی.
هوش مصنوعی: عاشق از او پرسیدند اگر دعایت مستجاب میشد، چه چیزی را درخواست میکردی؟ او پاسخ داد: آرزو میکردم که عشق من و محبوبم برابر و همسطح باشد تا در خفا و در آشکار، یکدل و یکرنگ باشیم.
هوش مصنوعی: پادشاه شخصی را به سراغ اقلیدس حکیم فرستاد. اقلیدس از رفتن به نزد پادشاه خودداری کرد و در نامهای نوشت که آنچه تو را از آمدن به نزد ما باز میدارد، ما را نیز از آمدن به نزد تو منع میکند.
هوش مصنوعی: یكی به یوسف(ع) گفت: من تو را دوست دارم. یوسف پاسخ داد: آیا من به جز به خاطر محبت به مصیبت دچار شدم؟ پدرم مرا دوست داشت و به همین خاطر به چاه افتادم. و آن بانوی عزیز مصر نیز مرا دوست داشت و به همین دلیل هفت سال در زندان ماندم.
هوش مصنوعی: حکیمی میگوید که سه نفر را نباید دستکم بگیریم: پادشاه، فرد دانا و دوست. زیرا اگر کسی پادشاه را بیاهمیت بشمارد، تمام دنیا را از دست خواهد داد. اگر کسی دانشمند را نادیده بگیرد، دین خود را از دست میدهد و اگر به دوستی بیتوجهی کند، مردانگی و شخصیت خود را فراموش میکند.
هوش مصنوعی: در مهمانی تو، من مانند شمعی هستم که در حال سوختن و شکنجه شدن است. در واقع، تو هیچ تقصیری در کشتن من نداری.
هوش مصنوعی: اگر با کسی دیگر صحبت کنی و من به خاطر حسادت بسوزم، نگاهی به حال من بینداز که از غم و اندوه دارم میمیرم.
هوش مصنوعی: چهرهات مثل گل لاله زیبا و شاداب است و شادابیات از نوشیدن شراب بهاری ناشی میشود.
هوش مصنوعی: دستی که پیالهای را از تو میگیرد، حتی اگر به خاک تبدیل شود، پیالهای از آن سر برمیآورد.
هوش مصنوعی: دیگر جانی برایم نمانده که از غم دیدن چهرهات پنهان شده در نقاب بسوزم. برای چه این کار را میکنی؟
هوش مصنوعی: بدون هیچ حجابی وارد خانه ما شو، چرا که جز دردی که تو به همراه داری، کسی دیگر در اینجا نیست.
هوش مصنوعی: در یک کتاب قدیمی خواندم که عشق یک راز معنوی است که از دنیای غیب به دل انسان میرسد. به همین دلیل آن را هوی نامیدهاند.
هوش مصنوعی: عشق به دلیل تأثیری که بر قلب دارد، به نام حب شناخته شده است. این عشق بر قلب، که منبع زندگی است، نازل میشود و سپس در تمام اعضای بدن جریان پیدا میکند و در هر قسمت از وجود محبوب خود را نمایان میسازد.
هوش مصنوعی: روایت شده که زمانی که دست و پای حلاج را بریدند، هر جا که خون او میچکید، نام خدا را صدا میزد و خود نیز در این خصوص شعر میخواند.
هوش مصنوعی: هیچ بخشی از وجود من نیست که بدون یادآوری شما وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: جامی نیز به همین مضمون سخن گفته است:
هوش مصنوعی: روزی شنیدم که لیلی به قصد و نیتی به سمت نیشابور حرکت کرد.
هوش مصنوعی: وقتی لیلی به حی حیاتی زخم میزند، مجنون از شدت عواطف و احساساتش به سوی هامون میرود و خونش از دستش جاری میشود.
هوش مصنوعی: در داستان زلیخا آمده است که او روزی به خونریزی افتاد و هر قطره خونی که بر زمین ریخت، نام یوسف را به تصویر کشید. در این باره، صاحب کشاف اشاره کرده که از این موضوع نباید شگفت زده شد، زیرا عشق حاوی شگفتیهای زیادی است.
هوش مصنوعی: جنید مردی را دید که در حالیکه لبهایش حرکت میکرد، به چیزی مشغول بود. او از او پرسید: «ای فلان، چه کار میکنی؟» مرد پاسخ داد: «دارم ذکر خداوند میگویم.» جنید گفت: «تو به ذکر مشغولی، اما به یاد آنچه ذکر میکنی، نپرداختی.»
هوش مصنوعی: زنی از قبایل بیابانی ایستاد و گفت: بار خدایا، راه برای کسی که تو او را راهنمایی نمیکنی چقدر دشوار است و همچنین برای کسی که تو مونس و همراهش نیستی چقدر ترسناک است.
هوش مصنوعی: ابن عباس از پیامبر خدا (ص) نقل کرده است که فرمودند: کسی که عاشق است، اما عشق خود را پنهان میکند و عفت میورزد، خداوند او را میبخشد و به بهشت میبرد.
هوش مصنوعی: یک چشم بیمار به چشم سالمی نگاه کرد و وقتی دستش را بر چشم سالم گذاشت، گفت: «خدا را شکر که ناگهان شب آمد.»
هوش مصنوعی: روزی مردی با عمر هشتاد سال از یک حکیم دربارهی حال ناتوانی و ضعف خود سؤال کرد.
هوش مصنوعی: گفت دندانم ضعیف شده و نمیتواند کار کند.
هوش مصنوعی: اگر بر من لطفی کنی، این ضعف و بیحالی من به خاطر دندانهایم است.
هوش مصنوعی: پیر دانا به او گفت: ای دل، از رنج و دشواریهای پیری به آزار نیفتی.
هوش مصنوعی: راهی برای ضعیف و ناتوان در طی هشتاد سال جز بازگشت به جوانی وجود ندارد و این امر غیرممکن است.
هوش مصنوعی: اگر از هشتاد سال به عقب برگردی، دندانهای تو محکمتر میشود.
هوش مصنوعی: اما چون امکان بازگشت وجود ندارد، اگر کسی به این تنبلی ادامه دهد، دور از دسترس نیست که به مشکلات بزرگتری مبتلا شود.
هوش مصنوعی: زمانی که مرگ تو را از بدن جدا کند، تو از تمام ضعفها و ناتوانیهای دنیا رها میشوی.
هوش مصنوعی: به این دنیا نیازی نیست که برای تجدید نظر در مورد زندگیام کسی را بشناسم، اما اگر کسی همراهم باشد و قلبش به حال من ترحم کند، خواهش میکنم از گریههایم جلوگیری نکند و بگذارد چشمانم به خاطر دردهایم، اشک بریزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.