گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شیخ بهایی

بسم الله الرحمن الرحیم

سرور آدمیان و شفیع روز رستاخیز که درود خداوند بر او و تبارش باد گفت: دنیا خانه ی بلاست و منزلگه رنج و روزی اندک.

ارواح سعادتمندان از آن دل آکنده و خود از دست بدبختان، بی آنکه ایشان خواهند، کنده شود. خوشبخت‌ترین مردم دنیا آن کس است که از آن نفرت کند و آن کس به هوسش دچار شد، هلاک شود.

خوشا آن کس که به دنیا پرهیز پیشه کند و توبه پیش آورد، و پیش از آن که دنیایش به اخرت اندازد، و در دل تاریک زمین قرار گیرد و نه تواند به حسناتش افزاید نه از بدیهایش بکاهد، بر شهوات خویش پیروز شود، جائی که از آن جا یا به بهشت رود که نعمتش جاودانه بود یا به آتشی افتد که عذابش را پایانی نیست.

در حدیث از پیامبر(ص) آمده است که: خداوند فرمود: اگر آن کس که مرا شناسد، عصیانم کند، کسی را بروی قدرت دهم که مرا نشناسد.

ابوحمزه ثمالی گفت: علی بن حسین(ع) را دیدم که نماز میگزارد و ردایش از شانه اش بیفتاده بود و اصلاحش نمی کرد نمازش را که تمام کرد، بوی گفتم.

پاسخ داد: وای بر تو، ندانی در مقابل چه مقام ایستاده بودم؟ نماز بنده زمانی پذیرفته افتد که خود با تمام وجود در آن رو به پروردگار کند.

گفتم: فدایت شوم، بدین ترتیب ما هلاک خواهیم شد. فرمود: نه، چه خداوند کسری های نماز را با نوافل اتمام همی دارد.

به خط . . . از عنوان بصری که پیری نود و چهار ساله بود، حکایت شده است که گفت: چند سالی به محضر مالک بن انس آمد و شد همی کردم و هنگامی که جعفر بن محمد صادق(ع) بیامد، به محضر ایشان می رفتم و دوست می داشتم همچنان که از مالک چیزهائی آموخته بودم، از ایشان نیز بیاموزم.

روزی اما مرا گفت: من مردی ام که در جستجوی من اند. شب و روز نیزم دعاهائی است که بایدم خواند. از این رو مرا از دعاهایم بازمدار و همچنان که پیش از این از مالک همی آموختی و نزدش می رفتی، بنزدش رو.

من اندوهگین گشتم و از محضرش بیرون آمدم و بخود گفت: اگر نشانه ی صلاحی در من همی دید، مرا از رفتن به نزد خود و آموختن از او منع نمی کرد.

سپس به مسجد رسول (ص) شدم و بر او درود فرستادم. فردای آن روز نیز بدان روضه رفتم و در آن جای دو رکعت نماز بگزاردم و گفتم: الهی از تو همی خواهم که دل جعفر (ع) بر من مایل کنی و مرا از دانش او آن قدر نصیب دهی که با آن به راه راست توافتم.

سپس اندوهگین به خانه بازگشتم. و از آن جا که دل مرا شیفتگی جعفر بود. از آمد و شد بنزد مالک نیز خویشتن داری کردم و روزها جز برای انجام نماز واجب از خانه بدر نمی شدم.

تا سرانجام روزی بردباریم به انتها رسید. لباس بر تن و موزه به پا کردم و پس از نمازعصر، بعزم خانه ی جعفر(ع) از خانه بدر شدم. بدر خانه که رسیدم، اذن خواستم.

خادمی بیرون آمد و از کارم پرسید. گفتمش: میخواهم بدان بزرگوار سلام کنم. گفت: اکنون به نمازگاه خویش است. برابر در خانه بنشستم.

اندکی بعد، خادم بیرون آمد که خداوند برکتت دهد، برخیز و بدرون آی، بدرون رفتم و سلامش گفتم. پاسخ داد و گفت: خداوند بیامرزادتت، بنشین. بنشستم.

وی مدتی سرزیر بینداخته بود. سرانجام سر برکرد و گفت: کنیه ات چیست؟ گفتم: ابو عبدالله. گفت: خداوند این کنیه بهر تو حفظ کناد، بگو چه میخواهی؟

در دل گفتم اگر دیدار و سلام وی جز همین دعا را عاید من ندارد، باز بسی است. دیگر بار سربرداشت و پرسید: بگو چه میخواهی؟

گفتم: از خداوند خواسته ام که دل تو به من مایل سازد و از دانش تو مرا بهره ای دهد. و امید چندان دارم که آنچه از خدای تعالی از تو خواسته ام، اجابت دارد.

فرمود: ای ابوعبدالله، دانش به آموختن نیست. بل دانش نوری است که بدل کسانی افتد که خداوند متعال

همی خواهد هدایتشان فرماید. از این رو اگر در جستجوی دانشی، در آغاز، در درون خود حقیقت بندگی را جستجو کن و دانش را از عمل بطلب و از خداوند پرس تا ترا بفهماند.

گفتم: بزرگوارا! گفت بر گوی ای ابوعبدالله. گفت: ای ابوعبدالله حقیقت بندگی چیست؟

گفت: سه چیز است، این که آنچه خداوند به وی بخشیده است، مملوک خود نداند، چرا که بنده را نرسد که مالک بود.

و ایشان اموال را اموال خدا همی دانند و آنرا آن گونه که خداوند فرمان داده است بکار همی برند. دیگر این که بنده به تدبیر جهت خویش نپردازد. نیز این که بدان چه خداوند بدآنها امر و نهی فرموده است پردازد.

حال اگر بنده آنچه خداوند به وی بخشیده مملوک خود نداند، انفاقش در راههائی که ایزد فرموده است، بر وی آسان شود.

و اگر تدبیر خویش به دست مدبر خویش نهد، مصیبت های دنیا بر وی سهل و کوچک گردد و اگر بدانچه خداوند بدآنها امر و نهی فرموده است، پردازد، به جدل و فخر با مردمان نپردازد.

و اگر خداوند این سه نعمت نصیب بنده ای سازد، دنیا و ابلیس و مردمان بر وی کوچک شوند. در این صورت نه در دنیا زیادتی و فخر طلبد و نه عزت و علو مردمان را خواهد و نه روزگار خویش باطل گذارد.

و این ها اول مرتبه ی پرهیزگاری است. چه خداوند فرمود: تلک الدار الآخره نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض و لافسادا و العاقبه للمتقین ».

گفتم ای ابوعبدالله: مرا سفارشی فرمای. فرمود: ترا به نه چیز سفارش همی کنم که سفارش من به پیروانم است و از خداوند همی خواهم که ترا به کار برد آنهاموفق بدارد، سه سفارش از آنها در ریاضت نفس است و سه سفارش در بردباری و سه دیگر در دانش. آنها را حفظ کن و از سستی برآنها برحذر باش.

عنوان گفت: من بشنیدن آنها دل نهادم و او فرمود: اما آن سه که در ریاضت است، از خوردن چیزی که اشتهایش نداری بپرهیز چرا که حماقت و نادانی آرد.

و جز هنگام گرسنگی مخور و آن گاه نیز که خوری، حلال خور و نام خدا بر و حدیث پیامبر (ص) به خاطر آور که آدمی هیچ ظرفی را بدتر از شکم خویش نمی آکند و آن گاه که از آکندنش ناگزیر است ثلثش از آن طعام است و ثلثش از آن نوشیدنی و ثلثش از آن نفس.

اما آن سه که در بردباری است: اگر کسی ترا گوید، اگر یکی گوئی ده بشنوی، وی را بگوی: اگر ده گوئی یکی نیز نشنوی. کسی که دشنامت دهد، پاسخش ده: اگر تو در آنچه گوئی صادقی، از خداوند بخواه که مرا ببخشاید و اگر دروغگوئی، از خداوند بخواه که ترا ببخشاید. و آن گاه که کسی ترا به دشنام و بد سخنی بترساند، با نصیحت و دعا پاسخش گوی.

اما آن سه که در دانش است، آنچه نمیدانی از دانشمندان پرس و از این که به ریا یا جهت آزمودنشان از ایشان چیزی پرسی بپرهیز.

نیز از این که بر رای خویش عمل کنی بپرهیز و در هر چه بر تو پیش آید، راه احتیاط در پیش گیر. چنان که از شیر همی گریزی از حکم دادن بین مردمان بپرهیز و گردن خویش پل مردمان مکن.

اکنون ای ابوعبدالله برخیز. نصیحتت گفتم. تو نیز دعای مرا تباه مساز. چه من مردی ام که بر خویشتن حریصم. سلام بر آن کس بود که از راه راست پیروی همی کند.

در حدیث است که: آدمی چیزی از امور دینش را برای راست کردن کار دنیایش رها نمی کند مگر آن که خداوند چیزی بدتر بر او همی گشاید.

از کمیل بن زیاد نقل است که گفت: از امیر مومنان(ع) پرسیدم: ای امیر مومنان، میخواهم نفس مرا به من بازشناسانی. فرمود: کدام نفست را خواهی بتو بشناسانم؟

گفتم: سرورا! مگر آدمی را بیش از یک نفس است؟ فرمود: کمیل نفس آدمی چهار است: نامی نباتی، حسی حیوانی، ناطق قدسی و کلی الهی. و هر یک از این چهار را پنج قوه و دو خاصیت است:

- اما نامی نباتی را پنج قوه است: ماسکه، جاذبه، هاضمه، دافعه، مربیه و دو خاصیتش زیادت و نقصان است و از کبد سرچشمه همی گیرد.

- حسی حیوانی را نیز پنج قوه است: شنوائی، بینائی، بویائی، ذائقه و بساوائی. و دو خاصیتش خرسندی است و خشم و از قلب سرچشمه همی گیرد.

- ناطق قدسی را هم پنج قوه است: اندیشه، بخاطر آوردن، دانش، حلم و هشیاری و این نفس از چیزی سرچشمه نگیرد و بیش از دیگر به نفوس فرشتگان شبیه بود و خاصیتهایش عفت و حکمت است.

- اما نفس کلی الهی را این پنج قوه است، بقای در فنا، نعمت یافتن در سلامت، عزت یافتن در ذلت و فقر در غنا و صبر در بلا و خواصش رضایت وتسلیم است. مبداء آن از خداوند است و بدو نیز باز می گردد.

خداوند فرمود: «و نفخت فیه من روحی » و نیز فرمود: «یا ایتهاالنفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه » و خرد در وسط این چهار است.

در نهج البلاغه آمده است که امیر مومنان(ع) را پرسیدند: قدر چیست؟ گفت: راهی تاریک است، مسپاریدش. دوباره اش پرسیدند، گفت: دریائی عظیم است در مغاکش فرونشوید. بار سومش پرسیدند، گفت: رازی خدائی است خود را به رنج گشودنش میفکنید.

آن عرابی بشتر قانع و شیر

در یکی بادیه بد مرحله گیر

ناگهان جمعی از ارباب قبول

شب در آن مرحله کردند نزول

خواست مردانه به مهمانیشان

شتری برد به قربانیشان

روز دیگر ره پیشینه سپرد

بهر ایشان شتر دیگر برد

عذر گفتند که باقی است هنوز

چیزی از داده دوشین امروز

گفت حاشا که ز پس مانده دوش

دیک جود آورم امروز به جوش

روز دیگر به کرم داری پشت

کرد محکم، شتری دیگر کشت

بعد از آن بر شتری راکب شد

بهر کاری زمیان غایب شد

قوم چون خوان نوالش خوردند

عزم رحلت زدیارش کردند

دست احسان وکرم بگشادند

بدره زر به عیالش دادند

دور نا گشته هنوز از دیده

میهمانان کرم ورزیده

آمد آن طرفه عرابی از راه

دید آن بدره در آن منزلگاه

گفت این چیست؟ زبان بگشودند

صورت حال بر او بنمودند

خاست نیزه به کف و بدره بدوش

از پی قوم برآورد خروش

کای سفیهان خطا اندیشه

وی لئیمان خساست پیشه

بود مهمانیم از محض کرم

نه چو بیع از پی دینار و درم

داده خویش ز من بستانید

پس رواحل به ره خود رانید

ورنه تا جان بود اندر تنتان

در تن از نیزه کنم روزنتان

داده خویش گرفتند و گذشت

و آن عرابی زقفاشان برگشت

تو چه دانی قدر آب دیدگان

عاشق نانی تو چون نادیدگان

گر تو این انبان زنان خالی کنی

پر ز گوهرهای اجلالی کنی

طفل جان از شیر شیطان باز کن

بعد از آنش با ملک انباز کن

تا تو تاریک و ملول و تیره ای

دان که با دیو لعین همشیره ای

دو مرد، شنیدند که کسی کالائی همی فروشد. یکی از آن دو دیگری را گفت: اگر تو ثلث آنچه با خود داری بمن دهی و من آن را بر پول خود بیافزایم، بهای کالا را خواهم داشت.

دومی گفت: اگر تو ربع پول همراهت را بر پول من افزائی، مرا بهای کالا خواهد بود.

راه حل این مساله و نظایر آن این است که مخرج ثلث را در مخرج ربع ضرب کنند و از حاصل آنهایک واحد کسر نمایند باقی بهای کالا است. از حاصل اگر سه کم شود، باقیمانده پول یکی از آن دوست و اگر چهار کم شود، پول دیگری است.

امیر مومنان(ع) به مردی که از وی موعظت خواسته بود، گفت: از آن کسان مباش که بدون کردار نیکو، امید آخرت دادند و با آرزوهای دراز امید توبه در دل می پرورانند.

آن کسان که پیرامن دنیا سخن زاهدان همی گویند ودر آن کار مشتاقانش همی کنند. اگر از آن بدیشان چیزی بخشند سیر نشوند و اگر منعشان کنند، قانع نگردند.

نهی همی کنند اما نهی نپذیرند و بدانچه خود بدان عمل نکنند، دیگران را فرمان دهند. درستکاران را دوست می دارند اما کردار ایشان را نمی کنند و گناهکاران را ناخوش دارند و خود از آنانند.

مرگ را به سبب بسیاری از گناه دشمن همی دارند. و بدانچه ایشان را از مرگ ناخشنودمی کند، استقامت می ورزند. اگر بیمار شوند، پشیمان گردند و هنگام بهبودی بی پروا به لهو پردازند.

اگر در آسایش بوند، به خود مغرور شوند و اگر به بلا اندر افتند، مایوس گردند. آن گاه که بلائی در رسد، به ناچاری دست به دعا بردارند و اگر آسایشی فراهم شود، به غرور از منعم اعراض کنند.

گمان و تردید برایشان چیره است و آنچه یقینی است بر نفسشان چیره نگردد. به گناه دیگری که از گناه ایشان بس کوچک تر است، بر او ترسند و بهر خویشتن بیش از لازمه ی کردار خویش آرزومنداند.

اگر بی نیاز شوند، گردنکشی کنند و فتنه بپا دارند. و اگر تهیدست گردند، مایوس و خوار شوند. اگر به کار پردازند، کوتاهی همی کنند و اگر چیزی خواهند مبالغت ورزند.

هنگامی که شهوت به ایشان عارض شود، معصیت را پیش اندازند و توبه را پس. اگر محنتی پیششان آید، از شرایط دین پافرا نهند. عبرتهای زمانه را وصف گویند اما عبرت نگیرند.

در موعظت مبالغه ورزند و موعظه نپذیرند. در گفتار راهنمایند و در کردار اندک اند. در مورد آنچه فناپذیرد، با دیگران هم چشمی کنند و در آنچه باقی می ماند، آسان گیری کنند.

غنیمت را غرامت و غرامت را غنیمت دانند. از مرگ بیم دارند اما به چاره نپردازند. گناه دیگری را که بزرگتر از آن را برخویش کوچک شمارند، بر وی بزرگ دانند.

و طاعت خویش را که بزرگتر از آن را بردیگری کوچک دانند، برخود بزرگ شمرند. مردمان را طعنه زنند و برخویشتن عیب پوشی کنند.

لهو با توانگران به نزد ایشان به که ذکر با تهیدستان، بسود خود بر دیگری چنان حکم می کنند که بسود دیگری بر خود چنان حکم نکنند. دیگران را ره می نمایند و خویشتن را گمراه می سازند.

اطاعتشان که کنند، سرکشی همی کنند. نصیب خویش به تمام گیرند و نصیب دیگران ندهند. و بر مردم به چیزی جز خدای ترسند. و از خدای بر مردمان نترسند.

جامع نهج البلاغه گفت: همین مختصر، موعظتی گوارا و حکمتی بالغ و بصیرتی بهر بیننده و عبرتی بیننده ی متفکر را کافی است.

نیز از فرموده های امیر مومنان(ع) است: برادرت را با نیکوکاری به وی سرزنش کن. بدیش را با انعام به وی بازگردان.

یونس نحوی گفت: ید سه گونه است، ید بیضاء، ید خضراء و ید سوداء اما ید بیضاء آغاز کردن به کار نیک است. و ید خضراء، پاداش دادن به نیکی دیگری و ید سوداء منت نهادن همراه با نیکی کردن است.

یکی گفت: دو اسم متضاد به معنائی یگانه دیده می شود: فروتنی و شرف. بدکار را با پاداش نیک نیکوکار زجر ده. گناه دو گونه است، گناه عملی که شده است و گناه رضایت از آن.

کسی که راز خویش پوشانده، اختیار آن در دست دارد. موعظتی که ترا گفته شد، چیزی از مالت نبرد.

اگر مخرج کسرهائی را که در آنها حرف «عین » باشد، (ربع، سبع، تسع، عشر) در یکدیگر ضرب کنی، عدد حاصل مخرج مشترک کسرهای نه گانه است، یعنی دو هزار و پانصد و بیست.

گویند از علی(ع) مخرج مشترک کسرهای نه گانه را پرسیدند، فرمود: روزهای سال را در روزهای هفته ضرب کن.

مربع هر عدد یک واحد از حاصل ضرب جذر مربع دو عدد بالا و پائین خود بیشتر است.

از نهج البلاغه: دل را رو کردن و روی گرداندنی است. از این رو هر گاه دل روی کند، ویرا به نوافل و مستحبات وادار و اگر روی گرداند به اجرای واجبات کفایت کن.

اگر خداوند سبحانه بر معصیت وعید نداده بود، شایسته بود که آدمی شکرانه ی نعمت از معصیت دوری کند.

از نهج البلاغه: به گذشته مرا برادری دینی بود که کوچکی دنیا در چشمش، وی را در چشم من بزرگ ساخته بود، از فرمانروائی شکم بیرون بود و آنچه را که نمی یافت، اشتها نمی آورد و آن گاه که می یافت، بیش از اندازه نمی خورد.

کسی را سرزنش نمی کرد تا در وجود او برای خویش عذری یابد. از بیماری جز پس از بهبودی شکوه نمی کرد. و هر چه می گفت انجام همی داد و آن نمی گفت که انجام نمی داد.

و با آن که بر سخن گفتن چیره بود، بر شکستن سکوت چیره نبود. بر شنیدن بیش از گفتن حریص بود. و آن زمان که دو امر به خاطرش می آمد، می نگریست تا کدام یک از آن دو به هوس نزدیک تر است تا از آن دوری کند.

این گونه خلق و خوی را التزام کنید،و در آنها با یکدیگر همچشمی ورزید. و اگر این نتوانستید، بدانید که اندک گرفتن از بسیار، نیک تر از رها ساختن بسیار است.

اگر در هر امری، دوست خویش سرزنش کنی، دیگر کسی که سرزنشش نکرده باشی نخواهی یافت.

و اگر بارها آب پرخاشاک ننوشی، تشنه مانی. مگر کدامین کسی را همیشه سرچشمه ای گواراست؟

از این رو یا تنهامان یا بدوست خویش پیوند. چه دوست گاه خطا کند و گاه از خطا دوری ورزد.

حکیمی گفت: برای بوزینه ی بد نیز به هنگامش برقص پرداز. این عبارت را قصه ای مشهور است که در «المخلاه » آن را آورده ام.

بخت آنم کو که خواب آلوده برخیزی شبی

ناله ام بشناسی و گوشی به فریادم کنی

در عیون الاخبار مذکور است که سه بیت زیر از جمله اشعاری است که علی بن موسی الرضا(ع) بر مامون فروخواند:

اگر آن کس که به نادانیش دچار شوم، از من فرودتر بود، از مقابله با نادانیش خودداری کنم.

و اگر در خرد چون من بود، بردباری پیشه کنم تا بزرگوارتر از همگن خویش باشم.

اما اگر در فضل و خرد از او فروتر باشم، حق تقدم و فضل وی را خواهم شناخت.

در کتاب ادب الکاتب آمده است که: طرب آن سبکی است که مرد را هنگام سرور بسیار یا اندوه فراوان دست دهد. و برخلاف آن که مردمان پندارند تنها هنگام شادی پیش نیاید.

نابغه در این معنی گفته است:

مرا پس از سفر ایشان بطرب آمده بینند. به طرب آمده ای چون و الهی یا دیوانه ای.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode