گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بهاء ولد

بامداد در مسجد نشسته بودم، هر کسی سلام می‌گفتند و سجود می‌کردند. گفتم که اللّه روح مرا بر این‌ها عرضه می‌کند و روح مرا می‌آراید و آراسته بدین‌ها می‌نماید، تا ایشان آن آثار اللّه را می‌بینند و مرا سجده می‌کنند از دوستی‌ِاللّه؛ اگرچه به ریا و نفاق و سالوس باشد، آن هم آرایش اللّه است.

و چون خلقان را ساجد روح خود می‌بینم، شکر اللّه را زیاده می‌کنم و می‌بینم که اللّه روح مرا با روح‌های دیگران گاهی گرهبند می‌بندد و گاهی در ایشان می‌گشاید و هریکی را در یکی می‌آرد، و می‌دیدم که این همه از حکم «حیّ قیوم» است، و من «حیّ قیوم» را پیش دل می‌آوردم و در زندگی اللّه و کارسازی وی نظر می‌کردم، دلم زنده می‌شد.

باز نظر در صفت ادراک خود کردم، دیدم که اللّه طائفه‌ای را در عقوبت سرما و زمهریر بازداشته است، و طائفه‌ای را در گرما و نار بازداشته است. باز نظر به جهان کردم، عالم را مرتب دیدم. باز نظر کردم به جهان مؤثرات و اسباب دیدم. باز نظر کردم، دریای بی‌پایان و ساده دیدم و عدم در یکدیگر زده و درّه‌های منبسط دیدم. باز نظر کردم در جهان، نه اجزا و نه منبسط دیدم. باز نظر کردم این جهان را «وحده لا شریک له» یافتم. باز نظر در صفات بی نهایتی و بی‌غایتی کردم، دیدم که هیچ دریا در وی نمی‌نماید و ناچیز شود.

باز نظر کردم، طایفه‌ای را در خوشی و در سماع و در شادی دیدم، گفتم اینها بهشتیانند، و طایفه‌ای را درد و ناله دیدم، گفتم که این دوزخیانند. باز نظر کردم، حسد و کین و عداوت می‌دیدم در بعضی، گفتم که باری در پس اینها نظر کنم تا ببینم که کیست که اینها را در هوا کرده است و مرا می‌نماید. اللّه را دیدم که اینها را در دست گرفته است و در پیش من می‌دارد تا ببینم، و این نقش‌ها را در پیش من می‌نگارد تا مرا نگار برمی‌نهد و می‌آراید. همان ساعت دیدم که آن درخت خار حسد و عداوت و کین همه در پیش من یاسمن سپید شد و شکوفه و گل شد و فروریزد در پیش من . باز اگر غم و اندوه آیدم، می‌بینم که آن غم و اندوه زلف مشکین اللّه است که بر روی من انداخته است آن را. باز می‌بینم که برمی‌دارد آن را از من گوئی که اللّه این‌ها را که می‌بینم رهنمون کرده است به عزیز داشتِ من که نعمت‌اللّه‌ام، و نعمت اللّه عزیز می‌باید داشتن

و اللّه اعلم.