گنجور

 
عطار

میبرید او راه خود در پرده باز

تا مگر پیدا شود در پرده راز

اولین پرده ز نور تاب دید

چون نظر کرد اندران پرتاب دید

بود نوری شعله زن در پرده در

گر نبینی آن تو باشی پرده در

بود نوری سبز با او تاب دار

در صفت مانند حوضی آب دار

گفت ای استاد ای تو پرده در

چیست با من تو بیان کن این خبر

گفت ای مسکین مترس و اندر آی

تا ترا بر فرق افتد نور ورای

چند ترسان باشی و بیخود شوی

نیک میبین تا نباشی در بدی

خود مبین تا این همه کم گرددت

قطره دریا بهم کم گرددت

در سلوک آتش طبعی ممان

سرّ ما را هم ز ما تو بازدان