بوسعید مهنه در آغاز کار
پیش لقمان رفت روزی بی قرار
سنگ در یک دست می افراشت او
سوخته در دست دیگر داشت او
شیخ گفتش چیست سنگ و سوخته
گفت تا گردانمت آموخته
میزنم این سنگ بر سر محکمت
سوخته برمینهم چون مرهمت
زانکه این دردی که این ساعت تراست
این چنین درمانش خواهد گشت راست
گه ز ضرب او جراحت میرسد
گه ز مرهم نیز راحت میرسد
گر ز ضرب او جراحت نبودت
تا ابد اومید راحت نبودت
راحت خود را شدی پیوسته دوست
بی جراحت نیز فقرت آرزوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: بوسعید مهنه به دیدار لقمان رفت و در دست سنگی و در دست دیگر چیزی سوخته داشت. لقمان از او پرسید که چرا این دو را همراه دارد. بوسعید پاسخ داد که میخواهد با سنگ دردها را درمان کند و با سوخته به عنوان مرهم، نشان دهد که درد و درمان همواره با هم هستند. او میگوید که اگر درد نباشد، امید به راحتی هم وجود نخواهد داشت. به همین دلیل، او به دنبال راحتی است حتی اگر درد و جراحت نیز وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: بوسعید مهنه در شروع کار، روزی بیتاب و ناآرام به لقمان مراجعه کرد.
هوش مصنوعی: او در یک دست سنگی را بلند کرده بود و در دست دیگرش چیزی سوخته را نگه داشته بود.
هوش مصنوعی: شیخ از او پرسید که سنگ چیست، و سوخته پاسخ داد که من برای آنکه تو را به گردش ببرم، این چیزها را یاد گرفتهام.
هوش مصنوعی: من این سنگ را بر سرت میزنم، زیرا سوختهام و آن را مانند مرهمی بر زخمهایت میگذارم.
هوش مصنوعی: این که دردی که اکنون تو را آزار میدهد، به همین روش درمان خواهد شد.
هوش مصنوعی: گاهی از آسیبهایی که از او میخوریم رنج میکشیم و گاهی هم از درمانهایی که او برایمان فراهم میآورد آرامش مییابیم.
هوش مصنوعی: اگر ز ضربت او جراحتی بر تو نبود، تا همیشه امیدی به راحت و آسایش نداشتی.
هوش مصنوعی: تو همیشه آرام و راحتی، ولی دوستت بیدردسر خواهان فقر توست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.