در بر دیوانهٔ شد عاقلی
دید آن دیوانه را غمگین دلی
گفت غمگین از کهٔ گفت از خدای
کز غم او می ندانم سر ز پای
میبترسم زو و گر دیدن بود
جمله را زو روی ترسیدن بود
چون نترسند از کسی خلقان همه
کو چو گرگان را دهد سر در رمه
تا شبان بنشیند و ماتم کند
چه عجب گر از چنین کس غم کند
کرد امروزم چنین شوریده دین
تا چه خواهد کرد با من بعد ازین
ای عجب دیوانه نیز از بیم او
میکند چون عاقلان تسلیم او
بیم او چون دل شکافی میکند
عقل را از عقل صافی میکند
تا زهیبت عقل مجنون میرود
وز جنون خویش در خون میرود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.