دعوئی بد صوفی درویش را
سوی قاضی برد خصم خویش را
صوفی آن دعوی چو کرد آنجایگاه
بیّنت را خواستش قاضی گواه
رفت صوفی ودل از بند آورید
در گواهی صوفئی چند آورید
قاضیش گفتادگر باید گواه
برد ده صوفی دگر آنجایگاه
باز قاضی گفت ای مرد مجاز
صوفیان را می میار اینجا فراز
زانکه هر صوفی که با خود آوری
یک تنند ایشان اگر صد آوری
چون عدد نبود میان آن گروه
دو گواه آور نه زان آن گروه
کاین گروهی اند چون یک تن شده
وز میانشان رسم ما و من شده
هر که یک دم اوفتاد این جایگاه
تا ابد جاوید برخیزد ز راه
نام او از هر دو عالم گم شود
همچو یک شبنم که در قلزم شود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.