گنجور

 
عطار

کاملی گفتست در راه خدای

هست بی حد رنجهای دلربای

وی عجب از هیبت این کار تو

میگریزی در پس دیوار تو

گر شراب لطف او خواهی بجام

قطع کن وادی قهر او تمام

زانکه تا این نبودت آن نبودت

بی بلا ودرد درمان نبودت

گر بلطفت یک نظر در میرسد

هر دمت جانی دگر در میرسد