بیدلی بودست جانی بیقرار
سربرآوردی و گفتی زار زار
کای خدا گر مینداند هیچکس
آنچه با من کردهٔ در هر نفس
باری این دانم که تو دانی همه
پس بکن چیزی که بتوانی همه
این چه با من میکنی در هر دمی
می برآید از دلت آخر همی
عزم جان داری ز من بربوده دل
اینچه کردی هرگزت نکنم بحل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.