گنجور

 
عطار

مرگ را مردی بجان مشتاق شد

پیش خواجه بوعلی دقاق شد

گفت من از دست شیطان رجیم

می ندارم ذرهٔ از مرگ بیم

هر دمم جان گوئیا شیطان برد

مرگ نیکوتر بود گر جان برد

خواجه گفت ای چاره خواه نیکبخت

در سرایت از میان بر کن درخت

تا برو گنجشگ ننشیند دگر

بی درختت دیو کی بیند دگر

تا درونت آشیان دیو هست

دایمت از دیو سر کالیو هست

چون بسوزی آشیان دیو پاک

دیو را با تو چه کار ای دردناک

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode