شیر دین سفیان ثوری شمع شرع
گفت قوم خویش را کای جمع شرع
لذت و خوشّی خوردن در طعام
بیش چندان نیست کز لب تا بکام
این قدر ره صبر کن آسان بود
تا خوش و ناخوش ترا یکسان بود
میزنی بیهوده همچون سگ تگی
تو کئی در صورت مردم سگی
تا ترا یک استخوان آید بدست
عمر و جانت از دست شد ای سگ پرست
تو همای روح را ده استخوان
زانکه بس افسوس باشد سگ بدان
قوت مردان روح را جان دادنست
چیست قوت تو به سگ نان دادنست
ای به سگ مشغول گشته ماه و سال
چند خواهی بود با سگ در جوال
گر به امر سگ شوی در کار تیز
از سگان خیزی به روز رستخیز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.