چون به چین افتاد اسکندر ز راه
داشتش فغفور چین در چین نگاه
کرد بزمی آنچنان شاهانه راست
کان صفت ناید بصد افسانه راست
چند کاسه پیش اسکندر نهاد
پر در و پر لعل و پر گوهر نهاد
گفت بسم اللّه بکن دستی دراز
تا کنند آنگه سپه دستی فراز
گفت اسکندر که پیشم قوت نیست
کاسه جز پر لعل و پر یاقوت نیست
کاسه پر جوهر چرا کردی بگو
کی خورد مردم چنین خوردی بگو
شاه چین گفتش که ای بحر علوم
تو نسازی قوت خود جوهر به روم
گفت جوهر چون تواند خورد کس
گردهٔ دو نان مرا قوتست و بس
کار من بی شک چو کار خاص و عام
میشود روزی بدو گرده تمام
شاه گفتش چون نمیخوردی گهر
می نبایستت دو گرده بیشتر
مینشد در روم این دو گرده راست
کز چنان جائیت بر بایست خاست
جملهٔ عالم بزیر پای کرد
عزم یک یک شهر و یک یک جای کرد
راه میپیمود با چندین سپاه
کرد چندینی رعیت را تباه
این دو گرده راست میبایست کرد
هم به روم آزاد میبایست خورد
چون ازو بشنود اسکندر دلیل
کرد از آنجا هم در آن ساعت رحیل
در سفر گفت این فتوحم بس بود
تا قیامت قوت روحم بس بود
ترک گفتم من سفر یکبارگی
عزلتی جویم ازین آوارگی
هیچکس را در جهان بحر و بر
از قناعت نیست ملکی بیشتر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.