بود مردی در سخاوت بی بدل
هرچه بودی خرج کردی بی خلل
مینداشت البته یک جو زر نگاه
گفت یک روزیش مردی نیک خواه
کای فلان آخر نترسی از هلاک
کان زمان کز تو برآید جان پاک
چون نمیداری نگه یک پیرهن
پس فراهم بایدت کردن کفن
گفت چون جانم برآید در پسی
وان کفن کدیه کنند از هر کسی
گر ز دروازه درآیم نیز من
پس شما بر سر زنیدم آن کفن
حرص مینگذاردت پاک ای پسر
تا پلید آئی تو درخاک ای پسر
دایماً در خوی ناخوش ماندهٔ
وز صفات بد در آتش ماندهٔ
تا صفاتت باتو خواهد بود جمع
تو نخواهی بود بی سوزی چو شمع
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.