رابعه یک روز در وقت بهار
شد درون خانهٔ تاریک و تار
سر فرو برد از همه عالم بزیر
همچنان میبود خوش خوش تا بدیر
پیش او شد زاهدی گفت این زمان
خیز بیرون آی وبنگر در جهان
تا ببینی صنع رنگارنگ او
چند باشی بیش ازین دلتنگ او
رابعه گفتش که تو در خانه آی
تا به بینی صانع ای دیوانه رای
تا چه خواهم کرد صنع بحر و بر
صانعم نقدست با صنعم مبر
گر بصانع در دلت راهی بود
در بر آن صنع چون کاهی بود
چون کسی را این چنین راهیست باز
از چه باید کرد بر خود ره دراز
کعبهٔ جان روی جانان دیدنست
روی او در کعبهٔ جان دیدنست
گر چنین بینی جهان بین خوانمت
ورنه نابینای بی دین خوانمت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.