گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عطار

بود مجنونی چو در کار آمدی

گاه گاهی سوی بازار آمدی

در نظاره آمدی حیران و مست

چست بگرفتی سر بینی بدست

آن یکی گفتش که ای شوریده دین

بینی از بهر چه میگیری چنین

گفت این شمغندی بازاریان

سخت میدارد دماغم را زیان

گفت در بازار پس کم کن نشست

گفت نتوان چون مهم کاریم هست

جمله آن خواهم که بینم روز روز

مردم بازار را در تفت و سوز