گنجور

 
عطار

بود مردی از عرب در کار خام

خوش به پنج انگشت میخوردی طعام

سائلی گفتش که ای بر بینوا

هین مرا آگاه گردان تا چرا

تو به پنج انگشت خوردی این طعام

گفت زان کانگشت شش نیست ای غلام

گر بجای پنج شش بودی مرا

هر شش من بارکش بودی مرا

گر هزاران دیده داری ای غلام

آن نظر را باید آن جمله مدام

گر شود هردو جهان زیر و زبر

بس بود هر دو جهان را آن نظر

گر شود هر دو جهان در خاک پست

تا ابد این خاکیان را کار هست

خاک را چون کار با پاک اوفتاد

پیش آدم عرش در خاک اوفتاد