پروانه به شمع گفت: میسوزم خویش
شمعش گفتا که نیستی دور اندیش
یک لحظه تو سوختی و رستی از خویش
من شب تا روز سوختن دارم پیش
|
غیرفعال و فعال کردن دوبارهٔ حالت چسبانی نوار ابزار به بالای صفحات |
|
راهنمای نوار ابزار |
|
پیشخان کاربر |
|
اشعار و ابیات نشانشدهٔ کاربر |
|
اعلانهای کاربر |
|
ادامهٔ مطالعه (تاریخچه) |
|
خروج از حساب کاربری گنجور |
|
لغزش به پایین صفحه |
|
لغزش به بالای صفحه |
|
لغزش به بخش اطلاعات شعر |
|
لغزش به بخش حاشیههای شعر |
|
لغزش به بخش تصاویر نسخههای خطی، چاپی و نگارههای هنری مرتبط با شعر |
|
لغزش به بخش ترانهها و قطعات موسیقی مرتبط با شعر |
|
لغزش به بخش شعرهای همآهنگ |
|
لغزش به بخش خوانشهای شعر |
|
لغزش به بخش شرحهای صوتی |
|
فعال یا غیرفعال کردن لغزش خودکار به خط مرتبط با محل فعلی خوانش |
|
فعال یا غیرفعال کردن شمارهگذاری خطوط |
|
کپی نشانی شعر جاری در گنجور |
|
کپی متن شعر جاری در گنجور |
|
به اشتراکگذاری متن شعر جاری در گنجور |
|
مشابهیابی شعر جاری در گنجور بر اساس وزن و قافیه |
|
مشاهدهٔ شعر مطابق قالببندی کتابهای قدیمی (فقط روی مرورگرهای رومیزی یا دستگاههای با عرض مناسب) |
|
نشان کردن شعر جاری |
|
ویرایش شعر جاری |
|
ویرایش خلاصه یا برگردان نثر سادهٔ ابیات شعر جاری |
|
شعر یا بخش قبلی |
|
شعر یا بخش بعدی |
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
پروانه به شمع گفت: میسوزم خویش
شمعش گفتا که نیستی دور اندیش
یک لحظه تو سوختی و رستی از خویش
من شب تا روز سوختن دارم پیش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: پروانه به شمع گفت که من میسوزم و به عشق تو خودم را فدای تو میکنم. شمع در پاسخ به او گفت که تو در فکر آینده نیستی. تو فقط یک لحظه میسوزی و از خودت رهایی مییابی، اما من تا صبح و شب همیشه در حال سوختن هستم.
هوش مصنوعی: پروانه به شمع گفت: من دارم میسوزم. شمع به او پاسخ داد: تو دوراندیشی نیستی و به عاقبت کارت فکر نمیکنی.
هوش مصنوعی: تو در یک لحظه از خود گذشتی و به آزادی رسیدی، اما من همچنان شب و روز در آتش عشق میسوزم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دارم گنهان ز قطره باران بیش
از شرم گنه فگندهام سر در پیش
آواز آید که سهل باشد درویش
تو در خور خود کنی و ما در خور خویش
صد بار زمن شنیده بودی کم و بیش
کایزد همه را هر چه کنند آرد پیش
در کرده خویش مانده ای ای درویش
چه چون کندی فزون زاندازه خویش
اندر دو جهان هر چه ترا آید پیش
مقبول نباشد آن ترا ای درویش
جان زخم سر زلف تو گرداند ریش
دل زان دو لب لعل تو می باید عیش
تا تیره نکردی ، ای نگار ، از لب خویش
یاقوت که به بود بها دارد بیش
ای برده دل من چو هزاران درویش
بی رحمیت آیین شد و بد عهدی کیش
تا کی گویی ترا نیازارم بیش
من طبع تو نیک دانم و طالع خویش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.