گنجور

 
 
 
خیام

آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی

معذوری اگر در طلبش میکوشی

باقی همه رایگان نیرزد هشدار

تا عمر گرانبها بدان نفروشی

اهلی شیرازی

ایخواجه که در حقیقت حق کوشی

رمزیست در احرامش اگر باهوشی

یعنی که ز کسوت ریایی بدر آ

تا خلعت رحمت الهی پوشی

اسیری لاهیجی

ای دل تو اگر باده عشقش نوشی

باید که غمش بعالمی نفروشی

هر لحظه اگر وصال او دست دهد

چون اهل فراق در رهش میکوشی

قدسی مشهدی

بی شعله، چو باده خود به خود می‌جوشی

غفلت به تو داده داروی بیهوشی

لعب هوست است ز عشق دور افکنده

ماند ز سبق، طفل ز بازیگوشی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه