حقهای زر داشت مردی بیخبر
چون بمرد و زو بماند آن حقه زر
بعد سالی دید فرزندش به خواب
صورتش چون موش و دو چشمش پر آب
پس در آن موضع که زر بنهاده بود
موشی اندر گرد آن میگشت زود
گفت فرزندش کزو کردم سؤال
کز چه اینجا آمدی بر گوی حال
گفت زر بنهادهام این جایگاه
من ندانم تا بدو کس یافت راه
گفت آخر صورت موشت چراست
گفت هر دل را که مهر زر بخاست
صورتش اینست و در من مینگر
پند گیر و زر بیفکن ای پسر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.