گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عطار

حقه‌ای زر داشت مردی بی‌خبر

چون بمرد و زو بماند آن حقه زر

بعد سالی دید فرزندش به خواب

صورتش چون موش و دو چشمش پر آب

پس در آن موضع که زر بنهاده بود

موشی اندر گرد آن می‌گشت زود

گفت فرزندش کزو کردم سؤال

کز چه اینجا آمدی بر گوی حال

گفت زر بنهاده‌ام این جایگاه

من ندانم تا بدو کس یافت راه

گفت آخر صورت موشت چراست

گفت هر دل را که مهر زر بخاست

صورتش اینست و در من می‌نگر

پند گیر و زر بیفکن ای پسر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode