گنجور

 
عطار

الا ای هدهد زرّین پر عشق

تویی نامه برو نام آور عشق

ببر این نامه و عزم سبا کن

ولی افسر بنه منصب رها کن

چه میگویم سلیمانی چو برخاست

اگر منصب کنی آید ترا راست

سلیمانت طلب داشت از جهانی

که تو غایب شدی از وی زمانی

چو تو در پرده چندین جاه داری

چرا پیوسته سر در راه داری

تویی جبریل هم بر فرش ادریس

چرا پیکی کنی در عرش بلقیس

اگر پیکی، چو جبریل امین شو

بیک دم زاسمان سوی زمین شو

فلک از عشق پر آوازه گردان

جهان از نامهٔ گل تازه گردان