جهان را پادشاهی پاک دین بود
که ملک عالمش زیر نگین بود
نبودش در همه عالم نظیری
که بودش از همه عالم گزیری
سواد ملکش از مه تا بماهی
ز شرقش تا بغربش پادشاهی
حکیمانی که پیش شاه بودند
که اجری خوارهٔ درگاه بودند
چنین گفت ای عجب روزی بایشان
که حالی میرود بر من پریشان
دلم را آرزوئی بس عجب خاست
نمیدانم که این از چه سبب خاست
مرا سازید یک انگشتری پاک
که هر وقتی که باشم نیک غمناک
چو در وی بنگرم دلشاد گردم
ز دست تُرکِ غم آزاد گردم
وگر دلشاد گردم نیز از بخت
چو در وی بنگرم غمگین شوم سخت
حکیمان زو امان جستند یک چند
نشستند آن بزرگان خردمند
بسی اندیشه و فکرت بکردند
بسی خونابه حسرت بخوردند
بآخر اتّفاقی جزم کردند
بیک ره برنگینی عزم کردند
که بنگارند بر وی این رقم زود
که آخر بگذرد این نیز هم زود
چو ملک این جهان ملکی روندست
بملک آن جهان شد هر که زندست
اگر آن ملک خواهی این فدا کن
بابراهیمِ ادهم اقتدا کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.