گنجور

 
عطار

گه به کرشمه دلم ز بر بربایی

گه ز تنم جان به یک نظر بربایی

ننگ نیاید تو را که هیچ کسی را

گه دل و گه جان مختصر بربایی

چون تتق از آفتاب چهره کنی دور

عقل براندازی و بصر بربایی

چون سر زلف تو سرکشی کند آغاز

از سر مویی هزار سر بربایی

از سر کین زان سنان غمزه کنی تیز

تا به سنانی ز مه قمر بربایی

قصد کنی چون در آینه نگری تو

کز لب خود زاینه شکر بربایی

بر طرفی می‌روی ز من که من مست

طرف ندارم که از کمر بربایی

در رخ من ننگری به دیدهٔ رحمت

بلکه بدان بنگری که زر بربایی

گر بربایی هزار دل تو به روزی

سیر نگردی تو و دگر بربایی

چون نشکیبی ز دلربایی عشاق

جهد بر آن کن که بیشتر بربایی

تا به ابد ای فرید تو بنمیری

از لب او یک شکر اگر بربایی