بحری است عشق و عقل ازو برکنارهای
کار کنارگی نبود جز نظارهای
در بحر عشق عقل اگر راهبر بدی
هرگز کجا فتادی ازو برکنارهای
وانجا که بحر عشق درآید به جان و دل
عقل است اعجمی و خرد شیرخوارهای
در پردهٔ وجود ز هستی عدم شوند
آنها که ره برند درین پرده پارهای
بسیار چاره میطلبی تا که سر عشق
یک دم شود به پیش تو چون آشکارهای
گر صد هزار سال درین ره قدم زنی
تا تو تویی تو را نتوان کرد چارهای
تو درد عشق خود چه شناسی که چون بود
تا بر دلت ز عشق نیاید کنارهای
در هر هزار سال به برج دلی رسد
از آسمان عشق بدین سان ستارهای
عطار اگر پیاده شوی از دو کون تو
در هر دو کون چون تو نباشد سوارهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما را بس است سلسله جنبان اشاره ای
کافی است بزم سوختگان را شراره ای
تا پای بر فلک نگذاری ز مهد خاک
مویت اگر چو شیر شود شیرخواره ای
همت بلنددار که با همت بلند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.