گنجور

 
عطار

بر هرچه که دل نهاده باشیم

در مشرکی اوفتاده باشیم

گر بر کامی سوار گردیم

حالی ز دو خر پیاده باشیم

صد عمر اگر به سر باستیم

داد نفسی نداده باشیم

مستی و غرور سخت کاری است

غم نیست که مست باده باشیم

زان پیش که سر نماند آن به

کین باد ز سر نهاده باشیم

هرگه که ز زاد و بوم رستیم

بینی که ز مرد زاده باشیم

چون سایه در آفتاب روشن

در پیش خود ایستاده باشیم

آن به که درین قفس چو عطار

از هستی خویش ساده باشیم