گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عطار

دوش دل را در بلایی یافتم

خانه چون ماتم سرایی یافتم

گفتم ای دل چیست حال آخر بگو

گفت بوی آشنایی یافتم

همچو گویی در خم چوگان عشق

خویش را نه سر نه پایی یافتم

خواستم تا دل نثار او کنم

زانکه جانم را سزایی یافتم

پیش از من جان بر او رفته بود

گرچه من بی‌جان بقایی یافتم

آن بقا از جان نبود از عشق بود

زانکه عشق جان فزایی یافتم

مردم چشم خودش خوانم از آنک

دایمش در دیده جایی یافتم

گرچه زلف او گره بسیار داشت

هر گره مشکل‌گشایی یافتم

با چنان مشکل‌گشایی حل نشد

آنچه من از دلربایی یافتم

چون به خون خویشتن بستم سجل

هر سرشکی را گوایی یافتم

چون سجل بندم به خون چون پیش ازین

از لب او خون بهایی یافتم

عقل از زلفش ز بس کاندیشه کرد

حاصلش تاریکنایی یافتم

با دهانش تا دوچاری خورد دل

دایمش در تنگنایی یافتم

در هوای او دل عطار را

ذره کردم چون هبایی یافتم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode