اشک ریز آمدم چو ابر بهار
ساقیا هین بیا و باده بیار
توبهٔ من درست نیست خموش
وز من دلشکسته دست بدار
جام درده پیاپی ای ساقی
تا کنم جان خویش بر تو نثار
تا که جامی تهی کنم در عشق
پر برآرم ز خون دیده کنار
در ره عشق چون فلک هر روز
کار گیرم ز سر زهی سر و کار
منم و دردیی و درد دلی
دردی و درد هر دو با هم یار
سر فرو بردهای درین گلخن
فارغ از توبه و ز استغفار
درس عشاق گفته در بن دیر
پای منبر نهاده بر سر دار
فانی و باقیم و هیچ و همه
روح محضیم و صورت دیوار
ساقیا گر برآرم از دل دم
ز دم من برآید از تو دمار
بادهٔ ما ز جام دیگر ده
که نه مستیم ما و نه هشیار
موضع عاشقان بی سر و بن
هست بالای کعبه و خمار
گر برآرند یک نفس بی دوست
دلق و تسبیحشان شود زنار
ما همه کشتگان این راهیم
سیر گشته ز جان قلندروار
مست عشقیم و روی آورده
در رهی دور و عقبهای دشوار
زاد ما مانده مرکب افتاده
وادییی تیره و رهی پر خار
بی نهایت رهی که هر ساعت
کشتهٔ اوست صد هزار هزار
چون بدین ره بسی فرو رفتیم
باز ماندیم آخر از رفتار
گه به پهلوی عجز میگشتیم
گه به سر میشدیم چون پرگار
آخر از گوشهای منادی خاست
کای فروماندگان بیمقدار
آنچه جستید در گلیم شماست
لیس فی الدار غیرکم دیار
این چنین وادیی به پای تو نیست
سر خود گیر و رفتی ای عطار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این اشعار درباره درد و عشق و تلاش برای رسیدن به حقیقت و وحدت با معشوق هستند. شاعر از ساقی میخواهد که باده بیاورد تا به فراموشی درد و غم دلش، خود را در عشق غرق کند. او به بیخیالی از توبه و استغفار اشاره میکند و به عشق و شوق درونیاش میپردازد. شاعر بیان میکند که در راه عشق، از همه چیز گذشته و خود را به صورت چیزی نامشخص درآورده است. او از دشواریهای این راه یاد میکند و نهایتا به این نتیجه میرسد که آنچه به دنبالش میگردد، در خود اوست و هیچجا خارج از وجود او نیست. این اشعار به نوعی از جستجو و تلاش برای شناخت خود و عشق حقیقی حکایت میکنند.
هوش مصنوعی: با حالت اندوه و گریه به یاد بهار مانند ابرهایی که باران میبارند، به سراغ تو آمدهام، ای ساقی، سریع باش و شراب بیاور.
هوش مصنوعی: توبه من واقعی نیست، پس بهتر است سکوت کنی و از دلشکستهام فاصله بگیری.
هوش مصنوعی: ای ساقی، با نوشیدن مداوم جام، میخواهم جانم را برای تو فدای کنم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که نوشیدنی خالی کنم، در عشق، اشک چشمانم را به وادی عشق سرازیر میکنم.
هوش مصنوعی: در راه عشق مانند گردش آسمان، هر روز مشغول کار هستم و دوباره از نو شروع میکنم.
هوش مصنوعی: من هستم و دردی دارم، دردی از دل و دردهای دیگری که هر دو همراه من هستند.
هوش مصنوعی: تو در این محیط گرم و نرم غرق شدهای و از توبه و پشیمانی بیخبر هستی.
هوش مصنوعی: عشاق در دل معبد عشق آموختهاند که چگونه زندگی کنند، و این درس را بر بالای منبر بیان میکنند، حتی در مواردی که جانشان در خطر است.
هوش مصنوعی: ما در عین نابودی و فنا، وجود داریم و در عین بیخودی، همه بهعنوان روحی خالص هستیم و این دنیا فقط یک تصویر و سایه است.
هوش مصنوعی: ای ساقی! اگر من از دل خود به تو اشاره کنم، هر لحظه از من صدای تو بلند میشود.
هوش مصنوعی: شراب ما از جامی دیگر است، چرا که نه ما در حالت مستی هستیم و نه کاملاً هوشیار.
هوش مصنوعی: عاشقان در جایی قرار دارند که نه آغاز و نه پایانی دارد و این مکان همچون بالای کعبه یا در حالی که مست هستند، خاص و بینظیر است.
هوش مصنوعی: اگر لحظهای بدون دوست باشی، لباس و ذکرشان نیز به بند رانت تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: ما همه در این مسیر حضور داریم و از جان خود برای این سفر گذشتیم، مانند قلندران که به سیر و سلوک پرداختهاند.
هوش مصنوعی: ما در حالتی سرمستی از عشق هستیم و در مسیری قرار داریم که دشواریهای زیادی در پیش داریم.
هوش مصنوعی: ما در دشتی تاریک و پرخاری هستیم و در شرایط سخت، به شرایطی که در آن قرار داریم گرفتار شدهایم.
هوش مصنوعی: در هر لحظه، راههای بینهایتی وجود دارد که من بارها در آنها به زمین افتادهام و به خاطر آنها دچار سختیها و شکستها شدهام.
هوش مصنوعی: ما در این مسیر به شدت پیش رفتیم، اما در نهایت از راه خود منحرف شدیم و متوقف ماندیم.
هوش مصنوعی: گاهی حس میکردیم که ناتوانی ما را به زمین میزند و گاهی هم به اوج میرسیدیم، مانند پرگاری که مدام در حال چرخش است.
هوش مصنوعی: در نهایت، از گوشهای ندا کنندهای برخاست و به افرادی که بیارزش و ناامید هستند، خطاب کرد.
هوش مصنوعی: آنچه که به دنبالش هستید، در خود شما وجود دارد. در خانه غیر از شما، کسی نیست.
هوش مصنوعی: این مسیر و این مکان به پای تو نمیرسد، خود را بگیر و برو، ای عطار.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بر رخش زلف عاشق است چو من
لاجرم همچو منش نیست قرار
من و زلفین او نگونساریم
او چرا بر گل است و من بر خار؟
همچو چشمم توانگر است لبم
[...]
زان مرکّب که کالبد از نور
لیکن او را روان و جان ازنار
زان ستاره که مغربش دهنست
مشرق او را همیشه بر رخسار
بارگی خواست شاد بهر شکار
بر نشست و بشد بدیدن شار
ای دل نا شکیب مژده بیار
کامد آن شمسه بتان تتار
آمد آن سرو جلوه کرده به ناز
آمد آن گلبن خمیده ز بار
آمد آن بلبل چمیده به باغ
[...]
هست ایام عید و فصل بهار
جشن جمشید و گردش گلزار
ای نگار بدیع وقت صبوح
زود برخیز و راح روح بیار
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.