سرمست به بوستان برآمد
از سرو و ز گل فغان برآمد
با حسن نظارهٔ رخش کرد
هر گل که ز بوستان برآمد
نرگس چو بدید چشم مستش
مخمور ز گلستان برآمد
چون لاله فروغ روی او یافت
دلسوخته شد ز جان برآمد
سوسن چو ز بندگی او گفت
آزاده و ده زبان برآمد
بگذشت به کاروان چو یوسف
فریاد ز کاروان برآمد
از شیرینی خندهٔ اوست
هر شور که از جهان برآمد
وز سر تیزی غمزهٔ اوست
هر تیر که از کمان برآمد
کردم شکری طلب ز تنگش
از شرم رخش چنان برآمد
کز روی چو گلستانش گویی
صد دستهٔ ارغوان برآمد
خورشید رخ ستاره ریزش
از کنگرهٔ عیان برآمد
از یک یک ذرهٔ دو عالم
ماهی مه از آسمان برآمد
در خود نگریستم بدان نور
نقشیم به امتحان برآمد
یک موی حجاب در میان بود
چون موی تنم از آن برآمد
در حقه مکن مرا که کارم
زان حقهٔ درفشان برآمد
از هر دو جهان کناره کردم
اندوه تو از میان برآمد
هر مرغ که کرد وصفت آغاز
آواره ز آشیان برآمد
زیرا که به وصفت از دو عالم
آوازهٔ بی نشان برآمد
در وصف تو شد فرید خیره
وز دانش و از بیان برآمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
شعله ز تنش چنان برآمد
کش دود ز استخوان برامد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.