به توفیق خدای صانع پاک
که دانش میدهد بر ملک و افلاک
ز بلبل نامه بیتی چند گویم
چو آب رفته باز آمد به جویم
قلم برگیر و راز دل عیان کن
سرآغازش به نام غیب دان کن
خداوندی که جز وی کس نشاید
که تا بر بندگان روزی گشاید
قلم میشد به سر از درد هجران
همی بارید خون بر شکل باران
چو بر کافور مشک ناب داده
به زنجیرش سراسر آب داده
قلم غواص دریای معانی
سخنهایش همه چون درّ کانی
ز بهر دردمندان غم گساری
بماند تا قیامت یادگاری
بود روح و روان اهل دانش
ز روی عقل و از افهام دانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.