گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عطار

خرد شد کاشف سرّ الهی

به نور او شود روشن سیاهی

خرد شد پیشوای اهل ایمان

هم او شد رهنمای جمله نیکان

خرد شد قهرمان خانهٔ تن

اگرچه هست او بیگانهٔ تن

ازو گر نور نبود در دماغت

ز نادانی خلل گیرد چراغت

ندانی خالق خود را نه خود را

شناسا می‌نگردی نیک و بد را

دلیل و رهبر آمد مرد ره را

به نور او توانی دیده ره را

نگردد هیچ چیزش مانع نور

بود روشن بر او نزدیک و هم دور

گهی شعله زند بالای افلاک

گهی گردد به گرد تودهٔ خاک

نهایت‌ها به نور خود ببیند

سعادت‌های هر یک برگزیند

به پای خود بپوید گرد عالم

گشاید مشکلاتش را به یک دم

کند معلوم اسرار معانی

شود روشن بر او راز نهانی

بود محکوم احکام شریعت

شود منعم به انعام شریعت

به نور علم عقل آگاه باشی

اگر نه تا ابد گمراه باشی

تو با روحانیان همره به عقلی

مر ایشان را تو اندر خور به عقلی

بدان جوهر هرانکو نیست قایم

بود اندر صف جمع بهایم

تو محکوم شریعت بهر آنی

که داری در دماغ از در کانی

جدا گر مانی از وی روزگاری

شریعت را نباشد با تو کاری

زهی گوهر که او محکوم شرع است

اساس بندگی زان اصل و فرع است

سزای معرفت از بهر آنی

که آن جوهر تو داری در نهانی

همان جوهر اگر یادت نبودی

به درگاه خدا یادت نبودی

عجب نوری‌ست نور عقل و ای جان

شود پیدا ز نورش جمله پنهان

همه چیزی به نور خود بداند

مگر در راه عشق او خیره ماند

خوشا مرغی که اصل کیمیا شد

به صورت درد و در معنی دوا شد

نشاید زندگی بی عشق کردن

نه هرگز بندگی بی عشق کردن

 
 
 
جدول قرآن کریم