یکی پرسید از آن دیوانه مجنون
که عالم چیست گفتا کفک صابون
به ماسوره بگیر آن کفک و در دم
برون آور از آن ماسوره عالم
ببین این شکل رنگارنگ زیبا
کز آن ماسوره میگردد هویدا
اگرچه صورتی بس دلستانست
دوم صورت که احول بیند آنست
فنا ملک و زوالش مالک آمد
اساسش کل شئی هالک آمد
میانش باد و او خود هیچ هیچی
ز هیچی هیچ ناید چند پیچی
شود فانی نماید ناگهان گم
جهان در هیچ و هیچ اندر جهان گم
اگر نور دلت گردد پدیدار
نه در چشم تو در ماند نه دیوار
همه در دل شود چون ذرهٔ گم
بلی در بحر گردد قطرهٔ گم
عصا در دست موسی اژدها شد
همه باطل فرو برد و عصا شد
بگفتم جملهٔ اسرار سر باز
حجاب آخر ز پیش خود برانداز
اگر این پرده از هم بر درانی
همه جز یک نبینی و ندانی
زهی عطار خوش گفتار بادی
وزین گفتار برخوردار بادی
اگر بر نیستی از شاخ معنیت
نکردندی چنین گستاخ معنیت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.