گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عطار

سپهر دین عمر خورشید خطاب

چراغ هشت جنت شمع اصحاب

چه شمعی کآفتاب نامبردار

طواف او کند پروانه کردار

ازین پرتو که بود آن شمع دین را

نمی‌شایست جز خلد برین را

اگر او قطب دین حق نبودی

کمال شرع را رونق نبودی

ز بهر سر بریدن سر بداد او

بدان شد تا سرآرد سر نهاد او

چو آهنگ سر شمع هدی کرد

به پیش طای طاها سر فدا کرد

چو چشم جان او اسرار بین شد

شکش برخاست مشکلها یقین شد

شریعت را کمال افزود اول

ز چل مردان یکی او بود اول

رسولش گفت گر بودی دگر کس

نبی جز من نبودی جز عمر کس

خداوند جهان از نور جانش

سخنها گفته بی او بر زفانش

چو حق را حلقهٔ در گوش کرد او

بنامش زهر قاتل نوش کرد او

از آن برخویشتن زهر آزمودی

که صد تریاق فاروقیش بودی

چنان شد ظلم در ایام او گم

که اشکی در میان بحر قلزم

جهان از عدل او آسوده گشته

ستم از بیم او نابوده گشته

عجم را تا قیامت درگشاده

هزار و شصت وشش منبر نهاده