گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عطار

یکی شاگرد احول داشت استاد

مگر شاگرد را جایی فرستاد

که ما را یک قرابه روغن آنجاست

بیاور زود آن شاگرد برخاست

چو آنجا شد که گفت و دیده بگماشت

قرابه چون دو دید احول عجب داشت

بر استاد آمد گفت ای پیر

دو می‌بینم قرابه من چه تدبیر

ز خشم استاد گفتش ای بد اختر

یکی بشکن دگر یک را بیاور

چو او در دیدن خود شک نمی‌دید

بشد این شکست آن یک نمی‌دید

اگر چیزی همی بینی تو جز خویش

توهم آن احول خویشی بیندیش

تو هر چیزی که می‌بینی تو آنی

ولی چون در غلط ماندی چه دانی