جهان گیرئی کز سیاهی برآید
ز شمشیر ابروی ماهی برآید
هر افسون و نیرنگ کآید ببابل
ز جادوی زلف سیاهی برآید
جوانا مبر جور ز اندازه ترسم
که از سینه گرمی آهی برآید
چو افتاده ما را که کام دگرها
اگر از تو گاهی نه گاهی برآید
تعلل چرا چون علاج دل ما
ترا ای مسیح از نگاهی برآید
به هر سوست گوش امیدم که شاید
صدای درائی ز راهی برآید
چو کوهی است بار غمت بر دل زار
بکوهی چسان پرکاهی برآید
مه چرخ بین هر شب و طالع ما
که ماهی برآید که ماهی برآید
عجب سرزمینی است کاخ محبت
گدائی اگر رفت شاهی برآید
بتلخی دهد جان شیرینش اسرار
چو رفت از برت جان الاهی برآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
زبامی چو بینم که ماهی برآید
به یاد توام از دل آهی برآید
زدل هر دمم گرنه آهی برآید
کی از کنج چشمش نگاهی برآید
ندارد ملک چون سرداد خواهان
[...]
بهارا بهل تا گیاهی برآید
درخشی ز ابر سیاهی برآید
درین تیرگی صبر کن شام غم را
که از دامن شرق ماهی برآید
بمان تا درین ژرف یخزار تیره
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.